من از آنِ تو تو آنِ من، آه ! جن تو را پری مرا!
شورِ فایز و فراترم تا چگونه بنگری مرا
طفلِ نو رسیده پیر شد، روز رفت و شب دلیر شد
مادرِ فلک به شیرِ غم تا کجا بپروری مرا
عاشقانه گفتمت که : ماه! خود مرا ز دست شب بخواه!
ورنه تا سحر به رایگان می دهد به مشتری مرا
عمرِ باد برقرار نیست ، وَه که باد ماندگار نیست
می روم ز دستت عاقبت ای گرفته سرسری مرا!
نی چو عشق های مردمان ، رودخانه های بی نشان
عشق! نیلِ جاودان من ! باش تا که بگذری مرا
غربتِ دمادم است این ، داستان رستم است این
میکِشم غمِ برادری، میکُــشد برادری مرا
“پری خوانی” برگزیده ی دهمین جشنواره ی شعر فجر شد
….. در محضر استاد شفیعی کدکنی
……… غزلی از کتاب پری خوانی
غزل شماره چهل و یک
تو خون عشقی و خون می شود تو را جگرم
بر این کجاوه کجا می روی ؟ کجا جگرم ؟!
در این میانه چه ها رفت و کارها کردند
بلی ! ولی همگان با دلم تو با جگرم
هوا به سر هوسی داشت با نسیم تنت
چه کرد بوالهوسِ مستِ بی هوا ، جگرم؟!
به یاد چشم تو شال ستاره می پوشد
به یاد زلف تو پیراهنِ عزا جگرم
بهار گونۀ گلرنگِ لاله زار ! بگو _
_ به خونبهای تو جانم قبول یا جگرم ؟
که بر جبین پریشانی تو می بینم
به نینوا کشدت عشق ، بینوا جگرم !
لبی نهادی و شب در میانه حیران بود
هزارخوشۀ پروین تو را فدا جگرم !
لبی نهادی و خورشید وار بوسیدی
چنان که از لبم آتش گرفت تا جگرم
پری خوانی_ قطره