…. مرا ببوس
چون سرو در میانِ سرودت مرا ببوس چون عشق با تمامِ وجودت مرا ببوس آوازی از ” نهفت ” بر آور خدای را ! آن گاه در فراز و فرودت مرا ببوس برخیز و گر دگر طلبت خونِ سرخِ ماست ای مرگ با لبانِ کبودت …
……… چه آرزوی بعیدی است شهریار شدن
به دم کشیدن و تب کردن و بخار شدن به آتشی که درافکنده ای دچار شدن بیا که تابِ جوانان به جانِ پیران نیست مرا دگر چه به این گونه بی قرار شدن ؟ کنون خزانِ خوشی میهمانِ تقویم است چه حاجتی است به بارِ …
…. نه چون مسعود سعدم!!!
نه چون مسعود سعدم دوخته اندر حصاری تنگ _ _ همه چشم امیدم را به دست روزگاری تنگ دمی از عشق فارغ نیست این قیس بیابانی دلم هر جا که باشم می شود با یاد یاری تنگ مرا هرگز نبیند چشم تنگ روزگار آرام مگر …
…………… به اهلِ غار بگو یار غار از اینجا رفت
به اهل غار بگو یارِ غار از اینجا رفت به رودخانه بگو آبروی دریا رفت تمامِ شب به دلِ آسمانِ عشق رواست تو ای ستاره بسوزی که ماهِ زیبا رفت ز داغِ ما دلِ هفت آسمان کبود شده است چگونه آه کشیدم که تا ثریا …
……………….که هر کجا بروی عشق از تو ناچار است
تنی که نقشِ نگارینِ فرشِ افشار است فقط برای تماشا و روی دیوار است ! گره به کار سلیمان فتاده است آری که هدهد آمد و قالی هنوز بر دار است مگر به سعدی شیراز می رسد نَسَبَت که هر کجا بروی عشق از تو …
………کشتند یارانِ موافق بیم را در من
کشتند یاران موافق بیم را در من هرگز نمی بیند فلک تعظیم را در من بر دارِ گردن این سر از ما نیست از عشق است با چشمِ خود بنگر سرِ تقدیم را در من نیمی ز خلقت آب ونیمی دیگر آتش بود آن نیم …
………. لبت به نامِ کسی بود و دل به کامِ کسی
لبت به نامِ کسی بود و دل به کامِ کسی چه خوش حلالِ کسی را کنی حرامِ کسی ! که مادیان و یراق آشنای ماست ولی سوار کیست که پا کرده در لگامِ کسی ؟ دهان دهان خبرت را به خانه آوردند : بیا که …
غزل…این غزالِ هرجایی
لبت دو پارۀ یک جملۀ معمّایی است روایتی که پر از بوسه های معنایی است روایتِ دو انار است روی شاخۀ بِه ولی یکی عسلی دیگری مربّایی است ! کنار قامتِ مست تو چون من آینه نیز حریص کشف زوایای ذوق و زیبایی است قدم …
…. به پهلوانِ غریبی که جز شکست نخورده
به استکان عرق کرده ای که مست نخورده به رختخواب به هم خورده ای که دست نخورده هنوز شور جوانی به سینه داری و پشتت به پشتِ خنجرِ این روزگارِ پست نخورده ! دهان پاک تو زان رو که هیچ بندۀ نان نیست هنوز چیزی …
……خوش باش همین!سوده و آسوده برادر
خوش باش ! همین ! سوده و آسوده برادر خوش باش که تا بوده همین بوده برادر تاریخِ پریشانِ تو سهراب کُشان بود ای دامنِ دستانِ تو آلوده برادر دیگر ز فلک چشم چه داری که برآید آوازی از این سینۀ فرسوده برادر؟ از پای …