……………………………….. عمو مرشد!
سر طاقی شیکستست و… درِ زورخونه بستست و… دلای مردا خستست و… دیگه حال کسی خوش نیست … عمومرشد ته جاده … تو گود غربت افتاده … نه میل مونده نه کباده … نفس هست و نفس کش نیست … عمو مرشد تو پاشوره … …
…… آن من دیگر……
من دیگر من ، من شکوفای من ، من رهای من در راه است…. سال خوشی خواهد بود در کنار شما…. …
آدم خوبۀ بازی……
عوض کن حالمو وقتی پر از دلشوره بی تابم یه شب با قرص بیدارم یه شب با قرص میخوابم چه شبها نُت به نُت بردم سکوت تلخِ گیتارو تمامِ عشقمو دادم،گرفتم دودِ سیگارو گذشتن خوبیا از حد،تو بد بودی شدی بدتر دیگه جای شکایت نیست،خودم …
روزهای آینده….
صدای ادبیات ، آرام و ملایم و مداوم است. جریان دارد و چشمه است ، جویبار است ، می آید که بسازد ، عمارت کند ، سیل نیست که به کندن بنیانی کمر بسته باشد. این نوع از ادبیات است که هست! که ماندگار است… …
آدونیس…
به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی …
………………شهریار شدن…!
“نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت” خوشا به معجزه ای این چنین نگار شدن! پزشک و شاعر و عاشق شدم ولی بس نیست چه آرزوی بعیدی است “شهریار” شدن! …
…………………………شب
کف به لب آورده خشمگین و غضبناک وان نفس تیره را به خاک فرو داد پس به من ِ خیره، خیره کرد نگاهی… وان دو ابَر شاخش از ستاره مرصع ماه چو خر مهره ای به گردنش آویز عربده ای جست در حریم سیاهی آه! …