اصل نخستین در بحث پیرامون شعر بودن یا نبودن یک متن، ادبّیت آن است. امروزه ظهور استعدادهای اندک و حضور کسانی که هویت گمشدۀ خود را در شاعر بودن جستجو می کنند باعث شده فضایی در شعر و به عنوان شعر آفریده شود که ماهیتش …
سر طاقی شیکستست و… درِ زورخونه بستست و… دلای مردا خستست و… دیگه حال کسی خوش نیست … عمومرشد ته جاده … تو گود غربت افتاده … نه میل مونده نه کباده … نفس هست و نفس کش نیست … عمو مرشد تو پاشوره … …
مگر تو باز کنی بندِ زلف را که دمی شود کرانه ی این رودِ بی کران پیدا حریر پیر هنت آسمان و میبینم که گشته ماه در آن سوی آسمان پیدا تنت تمامِ جهانِ من و خوشا که شده است ز پشت ِ پیرهنت نیمی …
به سر آمدیّ و مرا چنان مَلَکِ العذابِ مجرّبا که بگیرم از پیِ دامنت که أنا الملیکُ مقَرّبا نفسی به سوی تو آمدم هله گو و جامه دران که من کَشَفَ البلاءَ بمذهبک بَلَغَ السماء مـُهذّبا نهراسم از ظلمات و ، شب چو به دشت …
به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی …
در اندوه دریاچه “چی چست” … که پشت زورق ایام در غم تو شکست! : بگو به چشمه ی خشکیده ی جهان “چی چست”! بگو به آب قسم میخورم_به آن چه که نیست_ بگو به عشق قسم میخورم_به آن چه که هست_ به گاهواره ی …
چشمانِ شعله ورت دارند بار محبت سنگینی بنگر! خرابم و می سوزم در حالِ لذت سنگینی مهر تو چیست که من بی تو این سان به سینه ی خود دارم در شهرِ مادری ام حتی احساسِ غربت سنگینی! با هر نفس به خریداری، باغ …
…ولی منی که چنین پرتم از مراحلتان چگونه می روم و می رسم به ساحلتان؟! سلام ” خانم چل گیس”!! ای که جا مانده است میان بستر نمدار خواب ما تلتان!!! فرشته اید و از آن نمونه های عجیب که درد های زمینی نمیکند ولتان …