…………..غزلی از کتاب پری خوانی
برای خلوتِ آغوش تو دلم شده تنگ مرا ببر به تماشای خویش شهرِ فرنگ ! تو رنگِ عشقِ بزرگِ منی که بعد از تو حنای هیچ زنی پیش من ندارد رنگ تو روحِ وحشیِ آن جنگلی که می خوانند شبی برهنه در اعماق او هزار …
……………………………….. عمو مرشد!
سر طاقی شیکستست و… درِ زورخونه بستست و… دلای مردا خستست و… دیگه حال کسی خوش نیست … عمومرشد ته جاده … تو گود غربت افتاده … نه میل مونده نه کباده … نفس هست و نفس کش نیست … عمو مرشد تو پاشوره … …
آدونیس…
به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی …
………………شهریار شدن…!
“نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت” خوشا به معجزه ای این چنین نگار شدن! پزشک و شاعر و عاشق شدم ولی بس نیست چه آرزوی بعیدی است “شهریار” شدن! …
……………………چی چست!
در اندوه دریاچه “چی چست” … که پشت زورق ایام در غم تو شکست! : بگو به چشمه ی خشکیده ی جهان “چی چست”! بگو به آب قسم میخورم_به آن چه که نیست_ بگو به عشق قسم میخورم_به آن چه که هست_ به گاهواره ی …
- 1
- 2