…ولی منی که چنین پرتم از مراحلتان چگونه می روم و می رسم به ساحلتان؟! سلام ” خانم چل گیس”!! ای که جا مانده است میان بستر نمدار خواب ما تلتان!!! فرشته اید و از آن نمونه های عجیب که درد های زمینی نمیکند ولتان …
نیمه شب شد چرا مد نکردی؟ های دریا کجا میگریزی؟! فکر میکردم امشب قرار است آب در آسیابم بریزی! ای که در صفحه های تن تو خوب با خوب تر در تقابل حلقه ی آستینی و گریه سایبانی و خورشید نیزی! دیر باور شدی؟ باشد …
دوباره قامتتان راست شد! قوی شده اید! ندیده های یهودا که عیسوی شده اید…! سکندری نروید ای عرق سگی خور ها! چرا گمان برتان داشت مولوی شده اید؟ دوباره سکه شده کار و بارتان آری دوباره صاحب ارواح معنوی شده ا ید! و هی میحه …
به نام آن که در این “کار” می تواند زیست به شهر هفتم عطار می تواند زیست به نام قصه ی ما _آن که خواجه می فرمود همیشه بر سر بازار می تواند زیست_ مجال بین دو بوسه است زندگانی و عشق در این دقایق …