…. مرا ببوس
چون سرو در میانِ سرودت مرا ببوس چون عشق با تمامِ وجودت مرا ببوس آوازی از ” نهفت ” بر آور خدای را ! آن گاه در فراز و فرودت مرا ببوس برخیز و گر دگر طلبت خونِ سرخِ ماست ای مرگ با لبانِ کبودت …
…. نه چون مسعود سعدم!!!
نه چون مسعود سعدم دوخته اندر حصاری تنگ _ _ همه چشم امیدم را به دست روزگاری تنگ دمی از عشق فارغ نیست این قیس بیابانی دلم هر جا که باشم می شود با یاد یاری تنگ مرا هرگز نبیند چشم تنگ روزگار آرام مگر …
……………………….. روزگار شطرنجی
گلِ دو رنگیِ این روزگار شطرنجی ! حریفِ نازک و نامهربان و نارنجی ! اگر نهفته شوی از نسیم ، دلگیری و گر شکفته شوی از بهار ، می رنجی ! تنِ تو چیست در آن سوی بیم دریاها ؟ _ جزیره ای که در …
…………. غزلی دیگر
من از آنِ تو تو آنِ من، آه ! جن تو را پری مرا! شورِ فایز و فراترم تا چگونه بنگری مرا طفلِ نو رسیده پیر شد، روز رفت و شب دلیر شد مادرِ فلک به شیرِ غم تا کجا بپروری مرا عاشقانه گفتمت که …
……… بخش د یگری از گفتگوی من با روزنامه ی آسمان آبی
_شعرِ ادونیس ، در یک دگردیسی دایم قرار دارد و مدام در حالِ بار گرفتن و پیچیده شدن است. ببینید او به عنوان یک شاعرِ پیشرو هرگز به نفی و انکارِ گذشته و گذشتگان و میراثِ لا اقل زبانیِ ایشان بر نخواسته بلکه تجربیات و …
……………………………….. عمو مرشد!
سر طاقی شیکستست و… درِ زورخونه بستست و… دلای مردا خستست و… دیگه حال کسی خوش نیست … عمومرشد ته جاده … تو گود غربت افتاده … نه میل مونده نه کباده … نفس هست و نفس کش نیست … عمو مرشد تو پاشوره … …
- 1
- 2