به سر آمدیّ و مرا چنان مَلَکِ العذابِ مجرّبا که بگیرم از پیِ دامنت که أنا الملیکُ مقَرّبا نفسی به سوی تو آمدم هله گو و جامه دران که من کَشَفَ البلاءَ بمذهبک بَلَغَ السماء مـُهذّبا نهراسم از ظلمات و ، شب چو به دشت …
به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی …
در اندوه دریاچه “چی چست” … که پشت زورق ایام در غم تو شکست! : بگو به چشمه ی خشکیده ی جهان “چی چست”! بگو به آب قسم میخورم_به آن چه که نیست_ بگو به عشق قسم میخورم_به آن چه که هست_ به گاهواره ی …
چشمانِ شعله ورت دارند بار محبت سنگینی بنگر! خرابم و می سوزم در حالِ لذت سنگینی مهر تو چیست که من بی تو این سان به سینه ی خود دارم در شهرِ مادری ام حتی احساسِ غربت سنگینی! با هر نفس به خریداری، باغ …
…ولی منی که چنین پرتم از مراحلتان چگونه می روم و می رسم به ساحلتان؟! سلام ” خانم چل گیس”!! ای که جا مانده است میان بستر نمدار خواب ما تلتان!!! فرشته اید و از آن نمونه های عجیب که درد های زمینی نمیکند ولتان …
نیمه شب شد چرا مد نکردی؟ های دریا کجا میگریزی؟! فکر میکردم امشب قرار است آب در آسیابم بریزی! ای که در صفحه های تن تو خوب با خوب تر در تقابل حلقه ی آستینی و گریه سایبانی و خورشید نیزی! دیر باور شدی؟ باشد …
دوباره قامتتان راست شد! قوی شده اید! ندیده های یهودا که عیسوی شده اید…! سکندری نروید ای عرق سگی خور ها! چرا گمان برتان داشت مولوی شده اید؟ دوباره سکه شده کار و بارتان آری دوباره صاحب ارواح معنوی شده ا ید! و هی میحه …
به نام آن که در این “کار” می تواند زیست به شهر هفتم عطار می تواند زیست به نام قصه ی ما _آن که خواجه می فرمود همیشه بر سر بازار می تواند زیست_ مجال بین دو بوسه است زندگانی و عشق در این دقایق …