چای ، رندانه به فنجان می ریخت….
به آیدین آغداشلو
چای، رندانه به فنجان میریخت طرح تکراری لبخندم را
آن سوی پنجره می نوشیدم جمعه ی برفی اسفندم را
برف می خواند: “جهان میگذرد سرد و سنگین وسپید، اما تو
فخر من هیبت من (بهمن) باش!پسرم میشنوی پندم را؟”
آب نالید:”دوصد موج شگرف پسر از منتِ من دارد برف!
تو چه خواهی که ز من بستانی پسر نازک دلبندم را؟؟”
باد خندید: “چه میگویی آب ؟ پسرک وه که چه توفان پسری است
مایه ی عزت خود میداند من و هوهوی خوشایندم را”
باغ پرسید:”شنیدم همه را، و ندانم به خدا حال چرا_
_باد خواهد که ز من بستاند (پسرم ) سرو برومندم را؟؟”
خاک پیش آمد وغرید:”پسر ، پای بر سینه ی من دارد و دل_
_داده ناداده به او میبخشم این بخارا و سمر قندم را”
………
چای ، آهسته مرا مینوشید، آن سوی پنجره غوغایی بود
به کجا آه! گره خوام زد عاقبت رشته ی پیوندم را؟
” وای بر من پسرم!” _آتش بود_ ” وای بر من که نمیدانم هیچ
از چه میسوزم و میسوزانم دل سودایی فرزندم را؟”
شهرستان ادب
سلام و آرزوی توفیق
با کسب اجازه غزل زیبای شما برای هموطنان زلزله زده در سایت شهرستان ادب درج شد
نوشین P
جناب الله یاری لطفا آآآآپ
پل های کاغذی
سلام جناب الهیاری
(همزبان ما…!)
با دلانه هام آپم و وبتون رو با افتخار لینک کردم
با احترام دعوتید…
آدمیت
سلام آقای دکتر شعر زیبایی بود
واقعا لذت بردیم
Amine
I have been so beiwldeerd in the past but now it all makes sense!