به اهل غار بگو یارِ غار از اینجا رفت
به رودخانه بگو آبروی دریا رفت
تمامِ شب به دلِ آسمانِ عشق رواست
تو ای ستاره بسوزی که ماهِ زیبا رفت
ز داغِ ما دلِ هفت آسمان کبود شده است
چگونه آه کشیدم که تا ثریا رفت ؟!
بَدا که وعدۀ دیدار دور بود و دراز
که یار شبنمِ گل بود و صبح فردا رفت
کسی که دیدۀ ما را تمامِ دنیا بود
ببین که رفت ولی با تمامِ دنیا رفت
دریغ با خط تقدیر بر مزار بشر
نوشته اند که تنها رسید و تنها رفت
شود هر آینه خود کرده را کنم تدبیر
ولی هر آن چه که از ما نبود بر ما رفت !
به شانۀ چمن افتاده است سرو چمان
پدر به دوشِ پسر رو به عرشِ اعلی رفت
سحر ز جذبۀ نوری ، بلند بالایی _
_ گرفت دامن خورشید را و بالا رفت