………. ندانم که چند و چونم چیست

حکایت تو که می سوزد از درونم چیست ؟
شراره ای که درآمیختی به خونم چیست ؟
لبان سرخ تو ای نوبهار می دانند
که حالِ گونۀ تب دارِ لاله گونم چیست !
حدیثِ تیشه و فرهاد گیرم افسانه است
حدیثِ نقشِ تو بر لوحِ بیستونم چیست ؟
خدای را تو بگو این شرابِ کهنۀ عشق
که جوش می زند از سینۀ قُرونم چیست ؟
تو گر فسانه نِیی ، پس دلیل این همه سال _
_ که دل سپردۀ افسانه و فسونم چیست ؟
عنایتی کن و بر هر چه هست جاری شو !
اگر هر آینه رودم ، دگر سکونم چیست ؟
تو چون و چند و چرایی به کار عشق بیار
که من به عشق ندانم که چند و چونم چیست ؟!

.
.با علی قمصری عزیز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.