……… چه آرزوی بعیدی است شهریار شدن

به دم کشیدن و تب کردن و بخار شدن
به آتشی که درافکنده ای دچار شدن
بیا که تابِ جوانان به جانِ پیران نیست
مرا دگر چه به این گونه بی قرار شدن ؟
کنون خزانِ خوشی میهمانِ تقویم است
چه حاجتی است به بارِ دگر بهار شدن ؟!
شکار ، قسمتِ آهویِ تیر خوردۀ ماست
و گرنه سگ که ندارد غمِ شکار شدن !
عبارتی که در آن پیشِ دوست بودن هست
غنیمتی است و گر پیشِ دوست خوار شدن
هر آن چه نقطه ز ایّام دیده آزار است
خوشا همیشه چو پرگار بر کنار شدن
تو را بدل به چه کرده است و لاجرم ما را
کلاهِ شعبدۀ روز و روزگار شدن ؟
” نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ”
خوشا به معجزه ای این چنین نگار شدن
پزشک و شاعر و عاشق شدم ولی بس نیست
چه آرزوی بعیدی است شهریار شدن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.