خوش باش ! همین ! سوده و آسوده برادر
خوش باش که تا بوده همین بوده برادر
تاریخِ پریشانِ تو سهراب کُشان بود
ای دامنِ دستانِ تو آلوده برادر
دیگر ز فلک چشم چه داری که برآید
آوازی از این سینۀ فرسوده برادر؟
از پای نشستیم قضا را که ببینم
آن خواجه که فرموده چه فرموده برادر ؟!
خوش باش و بگردیم و ندانیم چه خواهد
گردونه از این گردش بیهوده برادر