چنین است که روزها می
گذرند…! و من باید بروم و هنگام رفتن ، حواسم باشد درب را آهسته ببندم چون ساعت
خروج من از منزل تقارن دارد با ساعت خواب دم صبح همسایه ها!
تا به بیمارستان امام
حسین _محل کار من این روزها_ برسم از خانه حدود چهل دقیقه راه در پیش دارم. و این
چهل دقیقه شامل عبور به اجبار من از چند
ناحیه و منطقه و محله پایتخت است زیرا شهرداری به نیت امتداد یکی از بزرگراه ها ،
خانه های مردم را خریده و تخریب کرده و لاجرم راه های قدیمی بسته هستند و حال در
این روزهای کم آفتاب و پر سایه ، نمی اندیشم که هرگز در این سرزمین ، سرعت آباد
کردن نسبتی با خراب کردن نداشته است!
محله ها تخریب میشوند اما هنوز این “روستا”ی بزرگ و پهناور! در تمام موقعیت ها و استان
هایش، ساختار محله ای دارد.محله ها_البته کمتر در پایتخت_ عمدتا محل سکونت چند قوم
اند ، پیوستگان نَسَبی و سببی و به این دلیلِ محکم و هم به دلیل داشتن قدمت تاریخی،
چنان هویت شبهه ناپذیری یافته اند که شاید تصور پیکره ی جامعه ما خارج از بنیان
این سلول های کوچکِ پیوسته ی پراکنده!تصور درست و دقیقی نباشد و اصلا امکان پذیر
هم نباشد.
میزان منسوب بودن و
پیوستگی افراد با همین محله ها_قوم ها_ در تمام کشور، هنوز تعیین کننده ی این است
که چه کسی باید به عنوان نماینده ی آن ناحیه به مجلس_خانه ملت!_ فرستاده شود.
_پایتخت البته بیشتر از دو جمله ی بالا مستثنی است_
و چه لطیفه مفرحی است
سایر معیارها_و در عین حال شعارها_ که سعی شده همواره به اذهان جامعه دیکته شود.
مجری از مردم می پرسد معیار شما برای انتخاب نماینده چیست؟ و مردم _با وحدت و
صمیمیت و رضایت!_ همه پاسخ های صحیح می دهند. زهی درد… زهی درد… و در این محله
ها پیدا کنید پرتقال فروش را و دموکراسی را!
بیمارستان امام حسین
در خیابان شهید مدنی است اما این خیابان را سرتاسر به نام قدیمی محله اش _نظام
آباد_ می شناسند. و من هر روز صبح حدود ساعت شش و چهل دقیقه بامداد از نظام آباد
می گذرم و نمی اندیشم به پسوند “آباد” که قدمت محله را نشان می دهد و هر
کجای این سرزمین عزیزِ در گذرِتاریخ خراب ، مجالی برای جوشیدن آبی و سایه سروی دست
داده، چند خانه و خانوار پشت به پشت هم داده اند و کجا آبادی ساخته اند برای
گذراندن این چند صباح.
چند روزی به تاسوعا و
عاشورای حسینی نمانده است.امسا ل هم چون سال های گذشته در تمام محله های مملکت،
تکایای عزاداری برپا میشوند و همه ما بهتر از همدیگر!آگاهیم از کم و کیف و آداب و
سنن مختلف و متفاوت برگزاری این تنها اجتماع “خودجوش” و البته عظیم
سوگواری کشور و در این میان “نظام
آباد”محله ی ویژه ای ایست از این جهت
که سر هر کوچه اش_ کوچه هایی که فواصلشان از هم گاه حتی به ده قدم نمیرسد_ تکیه
های مجزا برپا می شوند با نام ها و هویت های مستقل و در هرکوچه حتی گاهی چند تکیه!
سالهایی نه چندان
دور، چشم آشنا بود به تصاویر و اشعار و
نوشته های پارچه ها و پرده های کوچک و بزرگ که از سر در تکیه ها می آویختند و نیز
از ساختمان های مجاور و تیرهای برق و… . تصاویری از حضرت عباس(ع) در کنار رود،
اسب ها با سرهای آویخته و تیر در پهلو، امام حسین(ع) که سر برادر نیمه جان را به
زانو گرفته است و یا شاهکار ظهر عاشورای استاد فرشچیان. همراه چند شعر فارسی یا
چند جمله معروف عربی که خود یادآورروایتی بودند مثل ” هل من ناصر…” یا
“آن الحسین مصباح الهدی…”.
اما آن چه در این چند
ساله دیده ایم و هرسال بارزتر و آزارنده تر! شده است نوشتن نام و نشان و القاب
دنباله دار! سخنران ها و مداحان است در پارچه ها و بنر ها که امسال بیش از هرسال
بود و بدتر و کافی بود برای این که حسابی اعصاب مرا به هم بریزد!! مه و دودی چنان
غلیظ که دیگر جایی برای دیده شدن نام و تصاویر شهدا و اولیا نگذاشته است و گاهی اسامی مذبورهمراه میشوند با تصاویری از
حضرات! در حال ناله و مویه و عربده! .
گویی مجال فراخِ رسانه ی ملی و رادیو و… وباز… برای آقایان کافی نبوده که اینبار به پشتوانه ی
ماهیت ارزشی نهادینه و خدشه ناپذیر عاشورا، با اسم و عکسشان به در و دیوار محله ها
و اذهان مردم واعصاب بنده ! هجوم آورده اند.
سخنران : حجت الاسلام استاد شیخ حاج……..!
مداح:خادم الحسین کربلایی سید……………..!!
و همین مداحان گاه خبرهست که برای یک مجلس روضه خوانی و عزاداری، ساعتی یک میلیون تومان دریافت
میکنند و این یعنی مجلسی حدود سه میلیون تومان ! و سه میلیون تومان معادل حقوق
حدودی شش ماه یک دانشجوی پزشکی است در دوره تخصصی مثلا جراحی!!!
و همین مداحان گاه میشوند منبع انتشار واشاعه ی خرافه و دروغ و تحریف حقایق تاریخ.
وهمین مداحان گاه جانشینان خلف_ وبسیار خلف_ ادبیات و قمه و قداره ی شعبان بی مخ ها
هستند با همان اسلوب و اصول و شیوه اما از تریبونی دیگر!
وهمین مداحان گاه
صاحب صداهای نکره و نخراشیده و زمخت و خارج از دستگاهی هستند که اگر نبود این
تریبون مقبول! صدایشان حتی به درد فروختن سبزی در خیابان هم نمیخورد.
و من به این ها نمی
اندیشم!
و به اندک مداحانی که
در نهایت صفا و خلوص، آرام و بی هیاهو سلسله جنبان شور عاشورایی و شعور حسینی در
جامعه اند و مداحی، “رسانه نام و رساننده نام” آنها نیست درود و سلام می
فرستم و باز به هیچ کدام از اینها نمی اندیشم.
چیزی به ساعت هفت نمانده است از نظام آباد و
تمام تکیه ها و عکسها و نامها و ننگها می گذرم . چیزی به ساعت هفت نمانده است و می
اندیشم به عشق و مرگ و نام مردی که مرا به نام او تعمید داده اند و دلم می لرزد و
مفتخر می شوم دوباره به جنونی که حاصلش
شاید شعری باشد برای سرور و آقایم ابوالفضل عباس و می اندیشم به دو روز مرخصی که
باید بگیرم برای برگشتن به زادگاهم و عزاداری در تکیه محله پدری
ساعت از هفت می گذرد
و می اندیشم که امروز هم ازدحام بیماران مجال خوردن چای را نمی دهد… .
با سلام
اگر اجازه بفرمایید برای مناسبت عاشورا و تاسوعای حسینی مطلب شما را در وبلاگ خانه فرهنگ منتشر کنیم
احسان آقا محمدی طی نظری شمار امورد خطاب قرار داده ،در صورت علاقه به ادامه گفت و گو میتوانید پاسخگو باشید
یا در صورت علاقه بحث را در سمت و سویی که فکر میکنید کمتر به آن پرداخته شده ادامه دهید
با تشکر از قرار دادن آدرس وبلاگ خانه فرهنگ در لیست پیوندهایتان
موفق باشید
آمار بازدید از آخرین نوشته شما در وبلاگ خانه فرهنگ (دموکراسی، مداحی و شعبان بی مخ!) :
بازدید کل : ۲۵۴
بازدید شهرستان :۷۰%
بازدید خارج از شهرستان : ۲۵%
ناشناس : ۵%
نظرات :۱۰
عمومی : ۸
خصوصی : ۲ ( موضوع موارد خصوصی : توهین به ساحت مداحان با نام ناشناس )
به اشتراک گذاری : ۱ ( وب سایت امیرحسین الهیاری )
جوابیه : صفر
ممنون از اطلاع رسانی تان
ان… همکاری مان ادامه دار و سازنده باشد.
بله…….
سلام استاد
استفاده کردیم
و
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
پایدار باشید
یا حق
سلام استاد
استفاده کردیم
و
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
پایدار باشید
یا حق
و چشم های نگران و عاشق تنها
و سیاست به بغض جوک کرده ملت را
و قد علم کرده ای میان تنهاییت
و گریه به خنده ی شیرین آرمان ها
همین نه شعر نسنجیده ی پر از بغضم
به پای درد دل چشم داغ تو با ما
همیشه پر از تو تویی که قبل از من
به من رسیدی و تازه با همیم تنها !
بگو به خودم که دل پر از دردت
بگو که سر بخورم از غمت به رویاها
سرت به شانه ی من علی که تنها نیست
بگو که بتسکینم با صدات از دنیا
سلام
خیلی تند رفتی…
یه جوری بنویس که مثل عکست همه جا و همیشه سربه زیر نباشی !!!
تعقل در نوشتن بهتر از احساسه