بحث “زبان” ، بحث تمام شعر است . زبان، همه چیز شعر است و سطح آن و ساختار و مهندسی و گزینش کلمات آن . امیدوارم روزی اصحاب ِ شعر _سراینده و مخاطب_ ، از این بحث مبتذل زبان کهنه و نو ، زبان دیروز و امروز و فردا گذر کند. و بپذیرد که لحظه ی اکنون در دم به لحظه ی گذشته تبدیل میشود و بداند که زبانِ شعر تابع یک محور خطی نیست. و بداند که در شعر با زبانی سر و کار دارد که گشوده میشود تا حقِّ هنر را _ و تنها هنر را _ بگذارد و نه چیز دیگری. ما کی قرار است حاکمیت مطلق منظم “فرم” را در شعر بپذیریم و دست از بازیِ طفلانه ی “فرم ما در بی فرمی است” برداریم؟ شعر در پیچیده ترین و یا ساده ترین حالت _زبان_ خود ممکن است زیبا باشد یا نباشد. شعر باشد یا نباشد. اماشعرِ بی فرم را کجای دل ادبیات بگذاریم؟ گاهی هم خرده میگیرند که فلان شاعر معاصر _بیشتر غزلسرایان!_ از واژه های منسوخ!!! استفاده کرده!
بله! او به فراست و تحقیق و البته به مدد آن “آن”ِ شاعرانه ی خود دریافته و تو درنیافته ای! که کدام واژه دارای چه میزان بار ادبی است.
همین شعر شاملو:
میوه بر شاخه شدم سنگپاره در کف کودک
طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم…
حالا بفرمایید به زبان امروز! و معیار!تان این را بازنویسی کنید و جز لاشه ای از آن باقی نگذارید !
سنگپاره، معجزت، گزند، تطاول،،،
و یا با وارد کردن چار تا اسم فرنگی و عبارت سخیف و ضعیف انشاهای نوبلوغان! شعر مدرن بسازید و به ریش ما و ملت بخندید.
اصحاب نوک انگشتید شما! شما را چه به ماه!!!