برای خلوتِ آغوش تو دلم شده تنگ
مرا ببر به تماشای خویش شهرِ فرنگ !
تو رنگِ عشقِ بزرگِ منی که بعد از تو
حنای هیچ زنی پیش من ندارد رنگ
تو روحِ وحشیِ آن جنگلی که می خوانند
شبی برهنه در اعماق او هزار ترنگ
جهانِ من همه تصویرِ ماتی از دستی است
که عاشقانه از آیینه می زداید زنگ
شبی به قلّه فرود آی و زنده کن ما را
چرا همیشه بمیرد برای ماه ، پلنگ ؟
به رود ، معجزه کردی که ریگ آمو را
همیشه رودکیان پرنیان کنند به چنگ
مرا دقایقِ نمناکِ عمر بلعیدند
حدیثِ خانه و من ، نقلِ یونس است و نهنگ
نه مرده ایم و نه مستیم ، چاره ای بایست
دگر به جامِ جهان کهنه شد شراب و شرنگ
چه یادها که از آن جنگِ تن به تن باقی است
کدام شب تنِ من رفته با تنِ تو به جنگ ؟
بیا وگرنه از این فتنه ها که در سر ماست
سبوی تشنۀ ما را به خواب بیند سنگ