غزل شماره چهارده
چه روزگار بدی شد چه روزگار بدی
نه همّتی ز همایی نه از ردی مددی
به هیچ می رسم از این محاسبات گران
چه می شماریَم ای جان که نیستم عددی
اسیر جذبۀ تصویر توست واَرنه نبود
بدونِ ماهِ تو دریا دچار جزر و مدی
خدا ! به بد دلی ما ببخش و خوبی کُن
که پیش ذاتِ کریمان چه خوبی و چه بدی
تو خود سزای خودی هیچ نیست لایق تو
مگر چنین احدی را سزا بود صمدی
همین که روز دگر صورِ عشق بنوازند
به رقص می بریَم با ترانه ای ابدی
پری خوانی_قطره