ای آیه که ختمند به ” نونِ ” تو چراها
ای باب اجابت شدن کلِ دعاها
زنگار فراموشی و تردید گرفته است
آورده ام این آینه را پیش تو شاها !
شرمنده ام ای چشم تو آهوی ختایی
شاهان ختا پیشه ببخشند خطاها
من بلبل این باغم و تحریر بهار است
در حنجره ام سفرۀ رنگین صداها
خطاط ازل ! خون به قلم کردی و آن گاه
چون کار من از عشق کشیدی به کجاها ؟!
تاریخ به جز درد چه ارزانی ما داشت ؟
ای شانه گِران گشته ای از بار بلاها
شهنامه پسر کُش شد و رستم پدرش سوخت
هرگز نرسیدند به سهراب دواها