شاعرت جان سپرد گلبانو!! (درباره افشین امام)

به طرز شگفت آوری ،
چندروز است به این ماجرا فکر میکنم:

افشین امام همیشه قسمتی از افکار من بوده
است”!

شگفت آور است! حضور
همیشه اش در ذهن و روح من آنقدر مکرر بوده که گاه به چشم نیامده و شاید همین بوده
علت آنکه همواره درباره اش حرف زده ام و هیچوقت چیزی درباره اش ننوشته ام! و حالا
که قصد بر نوشتن است فکر میکنم تصویری که از افشین امام دارم امروز، روشن تر از همیشه
ست _بهتر که قبلا چیزی ننوشته ام_!

افشین امام حالا در
نظر من آن شوالیه ی شاعر نیست که با سیگاری بر لب فاتح قلب نود درصد دخترکان
شهرستان من بود و نه آن بازیگر بی اصول و قاعده ی تئاتر و نه آن گیتارنواز که هر
روز عصر  تَهِ پارک _خودش میداند کجاست!_
کنسرت برگزار میکرد برای “ما چند نفر” که تازه  “انجمن شعرجوان” راه انداخته بودیم و
فکر میکردیم که اگر داوود یوسفی از ارشاد برود اوضاع فرهنگ و هنر ابهر دگرگون
خواهد شد!

_امروز از داوودیوسفی و هر کسی که در آن دوران با او تندی کردم و پشت سرش حرف های مربوط و نامربوط
زدم عذرخواهم ، همه آن حرف ها نثار خودم! البته به جز چند حرف که آن چند حرف به
تناسب دوستی فی ما بین  نثارِ افشین امام،
امیر قهرمانی ابهری و ابوالفضل عارفی!!!_

افشین امام امروز به نظر من طلبه ی جوان متحجری است که هر چه بالاتر گفتم را به همان شکل پانزده سال
قبل در خود حفظ کرده است بی آنکه ذره ای تغییر در اصول و اسلوب و آرایش افکار و
اندیشه ها و حتی توانایی هایش ایجاد کرده باشد.

اعتراف میکنم که
همیشه ، بودنش در من ایجاد هیجان کرده و میکند.

به یاد می آورم سرسیاه زمستان ساعت چهار صبح در میدان ترمینال ابهر ایستاده بودیم تا اتوبوس شبرو ی
اردبیل کی سر برسد مارا از انجماد قریب الوقوع نجات دهد و همان جا بود که با دهان
لرزان و بخار آلود  آوازی خواند گویا از
“ابی” و فریادش  رفتگر آن سوی
میدان را با وحشت به این سو دواند که فریاد در ذهنش دو توجیه بیشتر نداشت:

یا سرقت یا تجاوز!!

و اتوبوس آمد وسوار شدیم و میرفتیم به پایتخت که به کلاس شعر منوچهرآتشی برسیم دفتر مجله کارنامه
میدان آرژانتین ه من هر هفته میرفتم و این هفته افشین را با خودم میبردم میهمان.

و به دلایلی! هنگام بازگشت، از میدان آرژانتین تا میدان آادی را پیاده گز کردیم که تمام راه افشین
آواز میخواند و از هر دختری که سر راه می دید ساعت میپرسید و من از ته دل
میخندیدم.

بیشتر وقتهایی که از ته دل خندیده ام افشین امام حضور داشته است!

برای دیدن حسین منزوی
اول بار که به خانه اش رفتیم زنجان مه آلوده بود و منبودم و افشین ، خانه استاد در
کوچه ی هفت پیچ _یدی بوروخ کوچه سی_ را به یاد دارم و دم درب خانه  افشین استرس داشت و من هم ، درست قبل از ایکه
من زنگ در را بزنم به طنز و جد! دستم را گرفت که : “فلانی! بیخیال!
برگردیم!” . در روزهای برگزاری جشنواره کشوری شعر دانشجویی_زبان ساده عشق_ هم
یک ماهی در تهران میهمان من بود و همواره منت حضورش را داشته و دارم و چه کارها که
نکردیم!باز یادم هست در حیاط دانشگاه تهران یک روز عصر وقتی که به شور جوانی_که البته چاشنی صداقت فراوان دارد_
به قیصر امین پور به شدت عتاب کردم که : “میدانید فرق شما و امثال شما با
حسین منزوی  و امثالهم چیست؟” افشین امام بود که آستین پیراهنم را میکشید یعنی آرامتر.

و چقدر نگاه قیصر امین پور نیب بود ودردمند و فهیم آنروز عصر و چقدر نادان بودم من _گویا هنوز هم
هستم به درجاتی_

افشین امام شاعر با آتیه و پیشرو، پر بیراهه رفت وقتی گروه موسیقی “مان” را جمع و جور کرد _به  همت حسن محمدبیگی_ و قرار کنسرت گذاشت مثلا به یاد علی باقری! که یاد علی باقری بهانه بود و اصل
لذتی بود که افشین از تیپ سازی شخصیت خود! میبرد در این که گیتار را بردارد
و در زیرزمین های نمور و به هم ریخته بدون امکانات تمین کند که نه خوب ساز میزد و
نه خوب میخواند.

استعداد شگرفی بود که
هیچوقت خود را در قالب و اسلوب محدود نکرد. اصلا نخواست که چیز درستی از آب در
بیاید. نخواست و نکرد. اصلا اگر غیر از این میکرد که افشین امام نبود!

من هم در کنارش ساز
زدم و افتخار میکنم که نوازنده اش بودم _بی تعارف_

خودزنی کرد با آن کنسرت و بعد با بازی کردن در تئاتر که جز یک حس قوی، چیزی از آن نمیدانست سلسله
خودزنی هایش را تکمیل کرد.

اصلا مرد نمایش نبود.
مرد موسیقی هم نه. اما به شدت شاعر بود و چنان شاعر که هنوز هم بازخوانی بعضی
غزلهایش_که من اکثر آنها را از حفظ دارم_ مبهوتم میکند و درمیمانم که این همه نبوغ
چطور میتواند جمع شود در ذهن یک آدم.

افشین امام را به تازگی دیدم و… ندیدم!
همان است و همان!_چقدر دوستش میدارم_

هنوز هم غزل های
قدیمی را با دکلاماسیون درستی که مخصوص خود اوست میخوانَد

هنوز هم وفادار آرزوهای سیاسی_اجتماعی_فرهنگی پانزده سال پیش خویش است با همان تئوری های عوام

وپافشاری میکند بر سر چیزهایی که “نیستند”

و اعتقاد دارد به دکترای موسیقی “ابی” و “اندی” و ” سیاوش قمیشی“!!!

و هنوز هم وقتی تو را در خیابان میبیند با ایما و اشاره میفهماندت که روزه ی سکوت! گرفته و اگر ده دقیقه
بعد دوباره او را ببینی که آنسوی خیابان با کسی در حال گفتگوست نباید به روی خودت
بیاوری و تازه اگر هم بیاوری…

وهمه اینها بود که افشین امام همچنان دوست داشتنی و تغییرناپذیر ماند و وارد جاده های موهومِ”
شدن ” نشد! و ما ” شدیم”.

و امروز واقعا نمیدانم بر آیند چیزهایی که به دست آمدند و چیزهایی که از دست رفتند حالا به کدام
سو سنگین تر است ؟!

فقط فکر میکنم که دوست دارم”آن چند نفر” را دوباره “تهِ پارک” و صدای افشین را
و غروب باشد و همه جوان تر باشیم وتاکسی ها نارنجی شوند و اتوبوس های ولوو نیامده
باشند و رفتگان نرفته باشند و او بگوید : “فلانی ! بیخیال! برگردیم!” و
من در بزنم و حسین منزوی در را باز کند…

33 دیدگاه دربارهٔ «شاعرت جان سپرد گلبانو!! (درباره افشین امام)»

  1. دکترامیرحسین الهیاری، عزیزروزهای خوب وبد دیروزو امروزم
    ازاینکه اینهمه صادقانه و صمیمانه نسبت بهم لطف کردی زبونم بند اومده. شاعرانه ممنونم که باز هلم دادی میون انبوه خاطره های خوب. بمانی. همین.

  2. سلام
    تلخ بود استاد
    افشین امام نه تنها “واقعا این همه هم شاعر خوبی ست” بسیار بیش از “این همه” شاعر خوبی ست بسیاری هنوز و در لحظه اکنون هم آرزوی گفتن یک بیت شبیه به ابیاتی که افشین امام سالها قبل گفته بر دلشان مانده افشین به اعتبار همان چند غزلی که از او شنیده ام شاعر است و شاعر بسیار قدری هم هست حد اقل در قیاس با بسیاری از ما
    افشین امام را دوست دارم برای بی پروایی های گاه و بی گاهش و مهربانی همیشگی نگاهش ،شعر که می خواند محو کلامش می شوم با آن لحن و دکلاماسیون خاص و گاه کوبنده اش، امیدوارم از او بیشتر بشنوم و بشنویم با آرزو سلامت و موفقیت برای افشین امام عزیز

  3. سلام امیرحسین عزیز قلمت مثل همیشه گویاست. افشین اگرچه حالا بشیتر تمرکز خود را صرف تئاتر کرده است اما همان سروده های پیشینش آنچنان گیراست که هنوز پس گذشت سالها گویا شاعری مدرن و چه بسا پست مدرن آنها را سروده و این در مقابل صداقت بی حد و مرز افشین چیزی نیست سادگی و صداقتی که بسیار زیباست. فرموش نکرده ام روزهایی را که در سال ۸۱ من دانش آموزی بودم و روزهای اولی بود که به انجمن شعر و ادب ابهر می آمدم و ترانه می نوشتم -چقدر درست نمی دانم- و افشین با تمام خلوص بعد پایان جلسه و در مسیر خانه ایرادهای من را با لحن تشویق برانگیزی گوشزد می کرد و قول آهنگسازی برای ترانه هایم می داد. امیدوارم افشین دوباره با وادی شعر بازگردد.

  4. سیمای مرد هنرمند، در جوانی، از پشت شیشه های مه گرفته. هر نظری که اینجا بنویسم مستقیما خطاب به افشین عزیز خواهد بود و این می تواند آزاردهنده باشد.
    کاش می شد چیزی بگویم که بسیار هم حرف دارم. ولی نمی شود. افشین نابغه است. آتش در درون دارد و توان کنترل این آتش را ندارد. دمش گرم است و این گرما دارد نابودش می کند.
    افشین خیلی باهوش تر و خلاق تر از امثال من است و هر حرفی که بخواهم بگویم را خیلی پیشتر و بهتر خودش فهمیده است. افشین دارد عمدا خودش را نابود می کند. دلش می خواهد شبیه مجسمه های باستانی باشد که در زوالشان هم شکوه و عظمتی هست. افشین ژانوس است(خدایی با دو چهره که یکی شاد و یکی غمگین است و امروزه به عنوان نمادی برای هنر تئاتر استفاده می شود). منتها چهره اخمو و غمگین ژانوس. افشین با نابود کردن خودش به خدا دهن کجی می کند. خدایی که استعداد و نبوغ در وجودش نهاده، ولی برایش بد آورده است. لااقل افشین اینطور فکر می کند. و افشین همیشه درست فکر می کند. آل پاچینو در سکانس پایانی فیلم بوی خوش یک زن می گوید:
    همیشه می دونستم راه درست کدومه. ولی راه غلط رو انتخاب کردم. چون راه درست همیشه مشکل تره.
    افشین هم میداند راه درست کدام است. خیلی بهتر از من و امثال من می داند.
    ولی نمی داند تماشای فرو ریختن این مجسمه با شکوه در برابر چشمان کسانی چون امیرحسین الهیاری و فرزانه امینی و حتی من که زیاد دم خورش نبوده ام چقدر دردناک است. یا شاید هم می داند. افشین همه چیز را می داند. افشین دانای کل است.
    نمی خواستم چیزی بگویم. می ترسیدم ناراحت کنم افشین عزیز را. ولی چقدر حرف دارم! چقدر در جمع هایمان نقل افشین است و نبوغش و نوع زندگی که در پیش گرفته.
    افشین امام! کاش این قدر دوستت نداشتیم، وقتی خودت از همه دنیا متنفری.

  5. آن توضیح در مورد ژانوس را جسارتا برای دوستانی نوشتم که احتمال دارد چیزی از آن ندانند. حمل بر بی ادبی یا درفشانی! نشود.

  6. “اصلا نخواست که چیز درستی از آب در
    بیاید. نخواست و نکرد. اصلا اگر غیر از این میکرد که افشین امام نبود!”
    جنون ابرهدیتی است که نه هر که را دهند.

  7. “جنون ابرهدیتی است که نه هر که را دهند.”
    اون نبوغ است فرزانه جان که مرزش با جنون خیلی باریک است. اگر شخص کنترلش کند می شود نبوغ و اگر کنترل شخص را به دست بگیرد می شود جنون.

  8. همین نگاه و برخورد های مغرضانه و نان قرض دادن ها باعث شده ما عقب بمانیم! وگرنه آدمی که تعداد شعرهای خوبش به ده تا هم نمیرسد این همه تعریف و بزرگداشت ندارد هرکسی با هرکسی دوست است به حساب برای خودش دوست است و نباید ین را به حیطه چنین متون غلو شده ای بکشد

  9. البته این هم یکی از راه های …. است و از نظراتی که داده شده معلوم است که چقدر اینکارهای….خریدار دارد و فضا را برای ابراز نظرهای………باز میکند!

  10. نخست این که در شعر نه نان قرض دادن برای بالا بردن شاعری کارساز است نه تخریب برای پایین آوردنش شاعر را صافی زمان نگاه می دارد و متشاعر را دور می ریزد شاعری که حتی یک بیت خوب و موفق داشته باشد نامش بر تارک ادبیات خواهد درخشید برای افشین امام همین بس که مخالفانش ده شعر خوب از او به یاد دارند افشین امام ادعایی در شعر ندارد و با تمام این بی ادعایی شاعر است و شعر هایش قند مکرر (البته برای کسانی که شعر را می فهمند ) اما خیلی ها با این که حتی واژه ای از آنها در یاد هیچ بنی بشری نیست چنان اداعایی دارند که بیا و ببین
    «شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
    هست شاعر آنکسی کین طرفه مروارید سفت
    صنعت و سجع قوافی هست علم و، شعر نیست
    ای بسا ناظم که نظمش نیست، الا حرف مفت
    شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب
    باز در دل‌ها نشیند هرکجا گویی شنفت
    ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
    وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
    افشین نیازی به نان قرض دادن ندارد
    در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هر قدر اوج بگیری کوچک تر خواهی شد

  11. دوستان شاعر و هنر دوستم؛ اولن که صمیمانه از اظهار لطف همه تون که در طول تمام مدت آشناییمون پر تکرار شده و میشه ، مسئولانه سپاس گذارم. دومن شاید دوستمون حضرت “محمدبیگی” پر بیراه نمی فرمان؛! من نه تنها ادعایی بر شاعر بودنم نداشته و ندارم که گاه حتا در آدم بودنم هم دچار شبهه میشم. البته نوشته های دکتر عزیز متاسفانه جز واقعیت نیس و همین باعث میشه زبونم برای هرگونه تایید یا تکذیب نظرات مغرضانه ی !!! شما دوستان اهل حرم! و دست دلم برای پس دادن نونایی که بهم قرض میدین کوتاه و قاصر باشه. هیچ وقت یادم نمیره دم در ورودی دانشگاه آزاد ابهر -انجمن بزرگمهر، که من و دکتر عضو افتخاریش بودیم و معلوم نشد آخرش که کدوم باید به کدوم یکی مفتخر شیم!- همین غزل “کوچه باغ” یا “شاعرت جان…” رئ واسه امیر حسین خوندم، به آخرش نرسیده امیر حسین گف: “زانوهام شل شد، بسه!” حس کردم منظورم از نوشتن رئ به دست آوردم. قدما فرمودن: “تاویل رمز ماندکاری شعره” فک کنم جاهایی تونستم موفق باشم. فعلن همین واسه م کافیه.
    الغرض زیر بغلم جایی واسه هندونه هس اما میترسم تا یلدا خراب شه!!! اگه بیشتر کارامو نقد کنین بیشتر …کیف میشم.
    مرید صفا و صداقت ذاتی همه تون؛
    همین

  12. ابهر شهر شاعران مدعی است! من جوابی برای آدمی که مغزش خوب کار نمیکند ندارم یعنی آدمی که خودش مغز خودش را با مصرف….از کار انداخته است! آقای افشین
    ! هنوز زیر بغلتان جای هندوانه است؟ عجب زیر بغل گشادی دارید! شما کجای شعر و هنر ابهر هستید؟ آقای امیرحسین الهیاری شما کجای شعر ابهر هستید؟ نکند حشر و نشر با افشین امام شما را هم….. کرده که توهم زده اید؟ با آن نقد های …… که برای کتاب های بی ارزش پ_ب و ف_م و ن_ف نوشتید و حالا هم پرچم پاره پوره ی شوالیه…. ابهر را بالا برده اید!!! آقای پ و خانم ف همواره علیه شما بوده اند و در جلسات شعر که شما حضور نداشته اید شما را به….متهم کرده اند آنوقت شما در نقدتان صفات غیر وافعی به کتب های ….. آن ها نسبت داده اید؟
    اگرچه با کارهایی که همه میدانند در این چندمدت با خودتان و … کرده اید سلامت عقل شما زیر علامت سوال میرود؟ اصلا وقتی در تاسوعا عاشورا در ابهر زنجیر میزدید این سوال برای ما ایجاد شد که با این همه نمایش دادن خود در انظار نکند قصد دارید کاندید نمایندگی مجلس بشوید؟ امیدوارم جواب قانع کننده داشته باشید برای این دنیا و البته آن دنیایاتان

  13. خیلی خوب است! بگذار صداها شنیده شوند! حالم جا آمد از بر آمدن صداهای مختلف و متضاد. حالا افشین بهانه است. افشین امام مثلی است برای یک نسل. بگذار نظرات مختلف در این باره شنیده شوند.البته نظرات من به نظر رئیس جمهور نزدیکتر است! ولی در حرف هایی که علیه افشین است هم بارقه هایی از حقیقت می بینم. اگر صداهای مختلف شنیده نشوند مرداب راکدی می شویم که خشک شدنش حتمی است. بگذار فحش بدهند و … بگذارند. وقتی صدایی در می آید یعنی هنوز زندگی هست. افشین هم هنوز زنده است.هر چند در خاطره ها. افشین امام یک خاطره شیرین است. چیزی از گذشته های دور. انگار که روایتی از تذکره الاولیاء بخوانی. به همان اندازه جذاب و نیز باورنکردنی. قواعد این دنیا افشین را تعریف نمی کنند و این از نظر افشین و خیلی ها یک امتیاز است.شوریدن بر قواعد دنیای بیرحم به کار قهرمانان می ماند. ولی از نظر خیلی ها چنین نیست. و من هم اگر نظرم ارزشی داشته باشد چنین فکر می کنم. لگام زدن اسب سرکش هم دلاوری است. بر شانه های دنیا نشستن و به زیر کشیدن سختی هایش خود کاری سخت تر است و جانانه تر. چرا که تلاش فراوان می طلبد. مثل شنا کردن در خلاف جهت آب است. حال آنکه اولی مثل خود را به اموجا سپردن و دست کشیدن می ماند. شاعری که شعر نگوید شاعر نیست. شاید زمانی بوده و خیلی هم خوب بوده. ولی حالا نیست. این قهرمان دن کیشوتی است که در گذشته های دور سیر می کند و به سوی دشمنان خیالی حمله می برد. افشین هم در گذشته متوقف شده است. در همان زمانی که شوالیه سیگار بر لب شاعر نوازنده ی آوازه خوان عاشق مسلک یکه و تنهای شهر بوده و با آواز نی لبکش همه را سحر می کرده است.
    ببخش که اینگونه راحت نقدت می کنم. همیشه نوشتن برایم راحت تر بوده است تا حرف زدن و وقتی شروع می کنم پایانش را نمی دانم. می خواستم از خواندن این نظرات متضاد و فضای چند صدایی موجود ابراز خوشحالی کنم که این شد.
    چقدر حال خوبی دارم. ممنون از افشین و امیرحسین و بقیه.

  14. محمدبی… عزیز، فرمایش شمامتین اما لطفن اینم بفهم که ادبیات فارسی دست کم یه سری قواعد داره که یکیش دانش لغته حالا میخونی میفهمی، صحبت سرخوبی یا بدی من نیس الان حس کردم به کودکانی که ساخته و زاده ی دل من هستن همون شعرایی که دوستان و دشمنان به من نسبت میدن واقعن مال منن اما برای دفاع از اونا ازتون دعوت میکنم ده روز بعد وارد اندرون افکار بنده شده و تاخت بزنید! تو این دهه ی مبارکه هم لطفن جای زهد الکی نوشته های مزخرف بنده رو از صفحه ی الکترونیکی خودم به اسم “همین” دوباره مرور کن هروقت فرق بین شعر و شعارو شعورو که کلمه ای جز صداقت نیس لمس کردی بیا عرض کنم “داغ یعنی …!!؟” تا اون موقعم از درس و مخشت اغب نموند د د!!! همین

  15. احتمالن مجبورم از زبان مرحوم خاکسار عرض کنم ” از باتومهای …” تابعد. همین

  16. به رامین رادمنش

    اون دوتا فیلد خالی هیچ معنی خاصی ندارن!

    تو بلاگفاکه پروفایل بنویسی ، خودش براش زیر گروه تعیین میکنه ، که زیر گروه حرفه میشه : انواع مهارتها
    زیر گروه علایق هم میشه خود علایق که بندهای مختلفی داره
    قضیه اونقدم عمیق نیست 🙂

  17. سلام امیرحسین عزیز حیفم آمد با خواندن مجدد مطلبت و همانا تحت تاثیر قرار گرفتن دوباره برایت نظری نگذارم
    افشین=صداقت شعر افشین=دلنشین و به روز و ای کاش افشین شعر بگوید به روال گذشته و شعر بخواند با همان صلابت تئاترگونه اش
    قلمت توانا

  18. ۱٫ افشین امام هرچقدر وجه ی عمومی و اجتماعی داره یا دوست داره که داشته باشه یه انسانه و همین به هیچ وجه نمیتونه به کسی اجازه بده کسی راجع بهش قضاوتی بر اساس فکر خودش بکنه و حتی راه رو برای کسانی که میخوان بکنن باز کنه.( دکتر کاش همچین مطلبی رو نمی نوشتی )
    ۲٫ آقا یا خانم محمد بیگی که بی محابا تیغ بر شخصیت و عقاید و رفتار آدم ها میکشید و انتظار پاسخ داریدو ادعای فرهنگ شناسی شهر رو می کنید ، لطفا دقت کنید که برای اصلاح فرهنگ باید از خودمون شروع کنیم.
    ۳٫دکتر جان نوشته شما، تمجید ، تحقیر ، خاطره یا هر چه که هست در من اصلا احساس خوبی نسبت به افشین امام ایجاد نکرد. نمی دونم منظورتون همین بوده یا نه اما “خودزنی کرد با آن کنسرت و بعد با بازی کردن در تئاتر” یا ” با ایما و اشاره میفهماندت که روزه ی سکوت! گرفته و اگر ده دقیقه بعد دوباره او را ببینی که آنسوی خیابان با کسی در حال گفتگوست” جملاتی نیست که بشه گفت و انتظار داشت دوست داشتنی خطاب کردن بتونه کمکی در ترمیم ذهنیت خراب شده بکنه.
    ۴٫قلم قدرتمندی دارید دکتر جان ، بی قضاوت موضوعی این مطلب هم مثل اکثر کارهایی که از شما خوندم عالی بوده و هنوز از تجربه ی کار کردن و یاد گرفتن در کنار شما خرسندم.

  19. رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
    گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
    چند بار نوشتم وپاک کردم…..مطلبتون گیرا بود مثل همیشه.

  20. ای کاش این دوست عزیز آنقدر شهامت داشتند تا با هویت واقعی شان اظهار نظر کنند تا ما بدانیم با صاحب کدام کرامت سر و کار داریم و ایشان خود چه گلی به سر فرهنگ و ادب ابهر زده اند و خود به چه هنر هایی آراسته اند که این گونه داد سخن سر داده اند آن هم در برابر امیر حسین اللهیاری که اگر همت والای او نبود در مجامع ادبی شناخته شده شعر و نام ابهر به اندازه ی سر سوزنی مطرح نمی شد و بزرگانی چون بهاالدین خرمشاهی لب به ستایشش نمی گشودند و دیگرانی چون آیدین آغداشلو هرگز از وجود شهری به نام ابهر خبردار نمی شدند بیرون گود ایستاده اید و می گویید لنگش کن دوست من حرف زدن و تخریب کردن به هیچ وجه کار دشواری نیست عمل کردن و ساختن است که دشوار است

  21. مثل همیشه متن زیبایتان گرفتمان
    والبته بازمثل همیشه سودمند…
    اینبار هم آشنایی با آقای افشین اما(جسارتاماایشون رو نمشناختیم و الان فکرکنیم تقریبا شناختیم)

  22. مثل همیشه متن زیبایتان گرفتمان
    والبته بازمثل همیشه سودمند…
    اینبار هم آشنایی با آقای افشین امام(جسارتاماایشون رو نمشناختیم و الان فکرکنیم تقریبا شناختیم)

  23. خدمت خانم یا آقای محمدبیگی
    اهالی واقعی فرهنگ و هنر ابهر (هنرمندان) در این که افشین امام شاعر است شکی ندارند، هنر دوستان واقعی هم همین طور؛ بنده هم همین طور.
    بارها شده که افشین امام برایم غزل خوانده و من در بار اول چند بیتش را حفظ شده ام. افشین امام واژه هایش همه از دل برامده است. در برخی از غزل هایش خودش را هم زیر سوال می برد. وقتی افشین امام در یک غزل که از زبان خودش است می گوید:”جون کندم این سه سالو…” واقعن سه سال جان کنده است.
    وارد خصوصیات شخصی اش نمی شوم که در شخصیت افشین امام همین بس که بسیار راستگو است و اگر عیبی داشته باشد که دارد بی پروا از هیچ کس عیبش را می گوید.
    دوم اینکه ما باید راجع به مطلبی که امیرحسین الهیاری نوشته است نظر بدهیم، واکاوی شخصیت یک هنرمند به شما یا من مربوط نمی شود. اگر هم مربوط شود فضای مجازی جایش نیست.
    اگر هم بنده این مطالب را می نویسم می خواهم متذکر شوم که نکند اصول ساده را فراموش کرده باشید.
    در ادامه ی مطالبتان راجع به امیرحسین الهیاری؛
    این که ایشان در حال حاضر افتخار ابهر هستند که واضح ترین مسئله است. کسانی هم که ادعا دارند بیایند وارد بازی شوند ببینیم نتیجه چه می شود. اگرچه امثال امیرحسین و افشین به فکر نتیجه نیستند، آنها بالاخره کار خودشان را می کنند.
    در مورد اینکه گفته اید: ایشان به خاطر نمایندگی مجلس عزاداری می کنند، باید بگویم که من چندین سال است ایشان را در صف زنجیرزنان می بینم، شما امسال متوجه شده اید. اگر بخواهند نماینده ی مجلس هم شوند نوشتن مطلب درباره ی افشین امام به ضرر ایشان خواهد بود چرا که وضعیت سیاسی- اجتماعی افشین امام مشخص است مدارکش هم موجود است؛ می توانیم دربیاوریم و نشانتان دهیم!!!
    اگر مجموعه شعر “عقاب قله ی یوشان” را مطالعه بفرمایید متوجه این خواهید شد که ایشان اصلن محافظه کار نبوده اند همین طور سایر فعالیت هایشان که لازم به ذکر نیست.
    امیر حسین الهیاری اگر افتخاری کسب کرده -که این طور است- برای ابهر هم هست، خودش هم بارها این را گفته.
    هرچند که بزرگ ماندن بین آدم های کوچک کاری ست بس دشوار.
    خانم یا آقای محمدبیگی؛
    برای روشن شدن بین دوستان این را ننوشته ام چرا که آنها خود واقف به این اتفاقات هستند.
    این را صرفن جهت اطلاع شما نوشته ام.
    در پایان برای افشین امام و امیرحسین الهیاری آرزوی سلامتی و روزهای پربار هنری دارم.
    شاعر تو را زین خیل بی دردان کسی نشناخت
    تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت
    کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما
    گنج تو را ای خانه ی ویران کسی نشناخت
    جسم تو را تشریح کردند از برای هم
    اما تو را ای روح سرگردان کسی نشناخت…
    حسین منزوی

  24. با سلام
    با تشکر از آخرین مطلب ارسالی شما برای وبلاگ خانه فرهنگ ابهر ( شاعرت جان سپرد گل بانو… )

    آمار بازدید از آخرین نوشته شما در وبلاگ خانه فرهنگ :
    بازدید کل : ۳۳۶
    بازدید شهرستان :۶۷%
    بازدید خارج از شهرستان : ۲۷%
    ناشناس : ۶%
    – – – – – – – – – – –
    بازدید مستقیم از وبلاگ : ۵۴%
    خروجی گوگل : ۴۰ %
    لینک : ۴ %
    ناشناس : ۲%
    – – – – – – – – – – – –
    تعداد اس ام اس های ارسالی برای مخاطبین : ۱۳۵ مورد
    پیام در وبلاگ یا وبسایتهای دیگر برای مخاطبین : ۴۵
    نظرات :۱۵
    عمومی : ۱۲
    خصوصی : ۳ ( موضوع موارد خصوصی : شخصی به نام محمدبیگی از داخل ابهر با مرورگر فایر فاکس مطالب توهین آمیزی ارسال کرده بود که تایید نشدند )
    به اشتراک گذاری : ۱ ( وب سایت امیرحسین الهیاری )
    جوابیه : صفر
    ویژه : پربازدیدترین مطلب وبلاگ خانه فرهنگ تا به امروز ( با ۲۶۸ بازدید در ۲۴ ساعت )

  25. آیدین نعمتیان در بخشی از نظراتش شما را مرود خطاب قرار داده
    شاید علاقمند به ادامه بحث و گفتگو با ایشان باشید

    منتظر حضور شما در وبلاگ خانه فرهنگ هستیم

  26. رامین رادمنش در بخشی از نظرات خود شما را مورد خطاب قرار داده ، شاید علاقمند به ادامه بحث باشید
    منتظر حضور شما در وبلاگ خانه فرهنگ هستیم

  27. کی؟ من! چرا واسه آدم حرف درست می کنین؟ ما و خطاب شما؟ چه جسارتها!
    راستی! فردای شبی که دیدمت با جناب دولت ابادی روبرو شدم و یاد حرفهایی افتادم که پشت سرش زدیم من بابا همان قضیه که افتد و دانی. خجالت می کشیدم توی صورتش نگاه کنم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.