افسونی و بسیار پَری در تو پدیدار
جِن در شبِ جادوییِ چشمانِ تو بیدار
چشمان تو آمیخت به هم جنّ و پری را
آمیخت به هم شورِ پری خوان و پری دار
زنهار ز افسون پریخانۀ چشمت
بسم ا… از این جنزده در لحظۀ دیدار
در باغ فرود آمدی از ماه و کشیدند
بس سر به تماشای قَدَت سرو و سپیدار
در آینۀ دیدن و در شورِ شنیدن
نزهتگه دیداری و آهنگِ شنیدار
…اما پریان آدمیان را نرسانند
دل بر دل و لب بر لب و دیدار به دیدار