به استکان عرق کرده ای که مست نخورده
به رختخواب به هم خورده ای که دست نخورده
هنوز شور جوانی به سینه داری و پشتت
به پشتِ خنجرِ این روزگارِ پست نخورده !
دهان پاک تو زان رو که هیچ بندۀ نان نیست
هنوز چیزی از این سفره ها که هست نخورده
که عطر خون غزل های عاشقانه ات انگار
دمی به شامۀ خفّاش شب پرست نخورده
نوید فتح و ظفر می دهی به این منِ مغموم
به پهلوان غریبی که جز شکست نخورده
……خوش باش همین!سوده و آسوده برادر
خوش باش ! همین ! سوده و آسوده برادر
خوش باش که تا بوده همین بوده برادر
تاریخِ پریشانِ تو سهراب کُشان بود
ای دامنِ دستانِ تو آلوده برادر
دیگر ز فلک چشم چه داری که برآید
آوازی از این سینۀ فرسوده برادر؟
از پای نشستیم قضا را که ببینم
آن خواجه که فرموده چه فرموده برادر ؟!
خوش باش و بگردیم و ندانیم چه خواهد
گردونه از این گردش بیهوده برادر
………. ندانم که چند و چونم چیست
حکایت تو که می سوزد از درونم چیست ؟
شراره ای که درآمیختی به خونم چیست ؟
لبان سرخ تو ای نوبهار می دانند
که حالِ گونۀ تب دارِ لاله گونم چیست !
حدیثِ تیشه و فرهاد گیرم افسانه است
حدیثِ نقشِ تو بر لوحِ بیستونم چیست ؟
خدای را تو بگو این شرابِ کهنۀ عشق
که جوش می زند از سینۀ قُرونم چیست ؟
تو گر فسانه نِیی ، پس دلیل این همه سال _
_ که دل سپردۀ افسانه و فسونم چیست ؟
عنایتی کن و بر هر چه هست جاری شو !
اگر هر آینه رودم ، دگر سکونم چیست ؟
تو چون و چند و چرایی به کار عشق بیار
که من به عشق ندانم که چند و چونم چیست ؟!
.
.با علی قمصری عزیز
……………………….. روزگار شطرنجی
گلِ دو رنگیِ این روزگار شطرنجی !
حریفِ نازک و نامهربان و نارنجی !
اگر نهفته شوی از نسیم ، دلگیری
و گر شکفته شوی از بهار ، می رنجی !
تنِ تو چیست در آن سوی بیم دریاها ؟
_ جزیره ای که در آن خفته تا ابد گنجی _
حدیثِ مرگ مکرّر شود به گوش حیات
همین که بگذرد از عمر چاری و پنجی
کنون بگو که تو با سنگ زندگی یا سنگ
عیار بودنِ ما را چگونه می سنجی ؟