نیمه شب شد  چرا مد نکردی؟ های دریا  کجا میگریزی؟!

فکر میکردم امشب قرار است  آب در آسیابم  بریزی!

ای که در صفحه های تن تو  خوب با خوب تر در تقابل

حلقه ی آستینی و گریه   سایبانی  و  خورشید نیزی!

دیر باور شدی؟ باشد اما من دروغ بزرگی نبودم

مثل حوایی تو  که یک روز  شهره بودی به آدم ستیزی!

تا به جایی که یادم می آید  گربه ی بی حیایی نبودم

بد تو بودی  مقصر تو بودی  ای نگاهت در باز دیزی!!

***

چشمه خاری که در چشم مردم   آسیابی که در فکر گندم

ابرهایی که گرم تیمم   آسمان   آسمان پشیزی…!

شهر خاموش و همسایگان خواب  کوزه ها تشنه ی جرعه ای آب

شاید این “مهربان مرد قصاب”!  دفترم را ستاند به  چیزی!!!

هیچ چیز از تو  پنهان ندارم  شعله ی آبی عشق ، بگذار

این غزل را برایت  نخوانم   گرچه خیلی برایم  عزیزی…!

 

عقاب قله یوشان_ امیرحسین الهیاری_ نشر روشن مهر_ چاپ اول ۱۳۸۴ _چاپ دوم ۱۳۹۱

دوباره قامتتان راست شد! قوی شده اید!

ندیده های یهودا که عیسوی شده اید…!

سکندری نروید ای عرق سگی خور ها!

چرا گمان برتان داشت  مولوی شده اید؟

دوباره سکه شده کار و بارتان  آری

دوباره صاحب ارواح  معنوی شده ا ید!

و هی میحه بمالید! هی! شما که بزرگ_

_درون کیسه ی محمود غزنوی شده اید!

شکسته قیمت ما نیز  آه  بس که شما

غزل معامله کردید و  مثنوی…شده اید

سلام حضرت استاد  “نقطه چین” عزیز!!

سلام! وای  شما هم که ” منزوی ” شده اید!!!

 

عقاب قله یوشان_ امیرحسین الهیاری_چاپ اول ۱۳۸۴_ چاپ دوم ۱۳۹۱

………………………همان پرنده که بسیار میتواند زیست!

به نام آن که در این “کار” می تواند زیست

به شهر هفتم عطار  می تواند  زیست

به نام قصه ی ما _آن که خواجه می فرمود

همیشه بر سر بازار  می تواند  زیست_

مجال بین دو بوسه است زندگانی و   عشق

در این دقایق فرار  میتواند زیست

***

خدا  همان  که سر چوب پاره  سرخ کند!

خدا فقط به سر دار می تواند زیست

کدام سینه عیار پاکباز مگر

در این جماعت طرار  می تواند زیست؟

به بال بال خروسان خانگی تن داد

همان که تا سر دیوار می تواند زیست!

و یا که پر به پر آفتاب داده  دو  روز

جهان گرفته به منقار می تواند زیست!!

ویا شبیه همان ” گندزاد گول گدا”

همان پرنده  که بسیار  می تواند زیست !!!

عقاب قله یوشان_امیرحسین الهیاری_ نشر روشن مهر_ چاپ اول ۱۳۸۴_ چاپ دوم ۱۳۹۱