غزلی از پری خوانی

چقدر گرمی آغوش تو فشردن داشت
چقدر سینه ات ای یار سر سپردن داشت
زمان ،شبیه نفس های عاشقانۀ من
که در هوای تو دم می زنم شمردن داشت
قمارِ عشق عزیزان هماره باختنی است
چه ناشیانه زلیخا هوای بردن داشت !
چو گل همین که لب غنچه را فرو می بست
چقدر حسرت لب های یار خوردن داشت
کنون حکایت ما را به داستان بردند
که آبروی دو دیوانه بود و بردن داشت !
همیشه تیشه به کف بیستون خویش شدیم
که عشق شیوۀ فرهاد بود و مردن داشت

پری خوانی_قطره

…………. غزلی از کتاب پری خوانی

غزل شماره هفده

هوا ، هوای تن توست پارۀ هوسم !
چگونه بغض گلوگیر می شوی نفسم ؟
منی که یک تنه مجنون شهر خود بودم
که ” هر چه ” بی تو کمم بود و ” هیچ ” با تو بَسم !
هزار گونه جنون در میانه رفت و نشد
به ماهِ لیلیِ دیر آشنای خود برسم
کنون ز سینۀ من سر بدُزد ! می ترسم
که گیسوان تو آتش بگیرد از نفسم !
میان باد ، نگهبان لاله بودم و حال
کنار لاله گرفتار فتنه های خَسَم
منم پرندۀ ناکام و بی سرانجامی
که هر گشودن آغوش می شود قفسم

امیرحسین الهیاری_ پری خوانی_ نشر قطرهIMG_1515میرحسین