…………. غزلی دیگر

من از آنِ تو تو آنِ من، آه ! جن تو را پری مرا!
شورِ فایز و فراترم تا چگونه بنگری مرا
طفلِ نو رسیده پیر شد، روز رفت و شب دلیر شد
مادرِ فلک به شیرِ غم تا کجا بپروری مرا
عاشقانه گفتمت که : ماه! خود مرا ز دست شب بخواه!
ورنه تا سحر به رایگان می دهد به مشتری مرا
عمرِ باد برقرار نیست ، وَه که باد ماندگار نیست
می روم ز دستت عاقبت ای گرفته سرسری مرا!
نی چو عشق های مردمان ، رودخانه های بی نشان
عشق! نیلِ جاودان من ! باش تا که بگذری مرا
غربتِ دمادم است این ، داستان رستم است این
میکِشم غمِ برادری، میکُــشد برادری مرا

……….. غزلی از کتاب پری خوانی

اى ماه بس که سر به هوا مى کنى مرا
آخر به راه عشق فنا مى کنى مرا
دیگر تو را نشان خلایق نمى دهم
اى قبله اى که قبله نما مى کنى مرا
من نرمه نایم و تو نَفَس، من تنم تو روح
کاین سان به حال خویش رها مى کنى مرا
در شهر گفته اى که فلان یار فتنه است
من فتنه ام ولى تو به پا مى کنى مرا!
حقا که جز تو هر چه بلا بر سرم گذشت
جانا چه مادرانه دعا مى کنى مرا!
نفرین به دودمان تو اى هدهد غزل
کاین سان اسیر یاد سبا مى کنى مرا
هرچند حقّ مطلب عشقم ولى فلک
ناحق ببین چگونه ادا مى کنى مرا
من هم اگر دو تیشه بر این بیستون زدم
پنداشتم تو سفله وفا مى کنى مرا!
دور از مثال و ساحت و تشبیه حضرتش
اینک بگویمت که چه ها مى کنى مرا-
– زین سان که تشنه بى کس و بى یار مى کُشى
در عشق ، “سیدالشهدا” مى کنى مرا
امبرحسین الهیاری _ پری خوانی _ قطره