…….آهو

آه ! ای صاحب گیسوی پریشان آهو !
چشم های تو شده حسرتِ میشان آهو !
به خرامیدن و دل بردن از اینجا بگذر
نَفَسِ دشتِ غزل های پریشان آهو !
به خرابی همه درگیر تصاویر تواند
شاعران ، شیشه گران ، آینه کیشان آهو !
مگر از حسن و جمال تو چه دیدند که باز
زده ای مُهر مگو بر لبِ ایشان آهو !
زان که بر کارگه دیده کشیدیم تو را
چه کشیدیم ز بیگانه و خویشان آهو !
” پَسِ ” این معرکه خوش تر ، که فقط سنگ بلاست
که بسی خورده به پیشانی ” پیشان ” آهو !

پری خوانی_قطره

……… غزلی از کتاب پری خوانی

غزل شماره چهل و یک

تو خون عشقی و خون می شود تو را جگرم
بر این کجاوه کجا می روی ؟ کجا جگرم ؟!
در این میانه چه ها رفت و کارها کردند
بلی ! ولی همگان با دلم تو با جگرم
هوا به سر هوسی داشت با نسیم تنت
چه کرد بوالهوسِ مستِ بی هوا ، جگرم؟!
به یاد چشم تو شال ستاره می پوشد
به یاد زلف تو پیراهنِ عزا جگرم
بهار گونۀ گلرنگِ لاله زار ! بگو _
_ به خونبهای تو جانم قبول یا جگرم ؟
که بر جبین پریشانی تو می بینم
به نینوا کشدت عشق ، بینوا جگرم !
لبی نهادی و شب در میانه حیران بود
هزارخوشۀ پروین تو را فدا جگرم !
لبی نهادی و خورشید وار بوسیدی
چنان که از لبم آتش گرفت تا جگرم

پری خوانی_ قطره