………………. غزلی دیگر از کتاب پری خوانی

غزل شماره دویست و هفتاد و چهار

زن می رسد با حوله ای از عشق بر شانه
بر ماسه ها گویی صدف پوشیده دردانه
ای زن چه توفان با تنت داری که در پایت
از جای بر می خیزد این دریای دیوانه ؟
دانای این کار است و می داند چه خواهد کرد
با ما بِدین رهپوییِ آرام و سلّانه
در حیرتم دیگر ز جانِ ما چه می خواهند
در ساحلِ دورِ خزر بُت های فرغانه
فرهاد و من افسانه های باقیِ عشقیم
جز عشق مَردُم از چه می سازند افسانه ؟
نارنج زارش را طمع بیش از تماشا نیست
مستیم و دیوانه که ما را می برد خانه ؟
شاعر ! خرابی باز و آسان تر توانی کرد
با این خرابی ماه را دعوت به ویرانه
بانوی دریا ! عشقبازی چانه می خواهد
منّت خدا را شاعران رندند و پر چانه

پری خوانی_قطره_ امیرحسین الهیاری

…………. غزلی از پری خوانی

به شاعرانۀ دارالشراب معتقدم
به مادرانۀ امّ الکتاب معتقدم
به خوابگاه زلیخا به بوسه های هوس
به یوسف تو ، به تعبیر خواب معتقدم
به سرفرازی و پستی ، به نیستی _ هستی
به وقت بی شب و بی آفتاب معتقدم
تن تو منقلبِ مستیِ گلاب و حریر
به انقلاب حریر و گلاب معتقدم
اگر تویی پری مهربان دریا ها
به گیسوانِ پریشانِ آب معتقدم
و گر تویی غزل غیب گوی رویا ها
به فالِ حافظِ مست و خراب معتقدم
” تو دست گیر شو ای خضر پی خجسته که من ”
به آسمان شدید العِقاب معتقدم