………….. و اما غزلی دیگر از پری خوانی

ای جنبشت به قاعده ، ای چرخشت به گاه
ای از بهارِ باغِ تنت ما فقط نگاه
دیگر بپوش پنجره را پرده دار عشق !
ما را شبی خوش آمده بدرود ای پگاه !
یک لحظه سر به سینۀ پیراهنت ببر
بگذار تا منیژه به بیژن کُنَد نگاه
تا بیشۀ شبانه نمی خوانیَم اگر
تا دشت های وسوسه می رانیم که گاه
شور است گرچه کوک جهان هم چنان بخوان
بیگاه نیست آن چه تو می خوانی از سه گاه

………. غزلی دیگر از پری خوانی

افسونی و بسیار پَری در تو پدیدار
جِن در شبِ جادوییِ چشمانِ تو بیدار
چشمان تو آمیخت به هم جنّ و پری را
آمیخت به هم شورِ پری خوان و پری دار
زنهار ز افسون پریخانۀ چشمت
بسم ا… از این جنزده در لحظۀ دیدار
در باغ فرود آمدی از ماه و کشیدند
بس سر به تماشای قَدَت سرو و سپیدار
در آینۀ دیدن و در شورِ شنیدن
نزهتگه دیداری و آهنگِ شنیدار
…اما پریان آدمیان را نرسانند
دل بر دل و لب بر لب و دیدار به دیدار

…………..غزلی از کتاب پری خوانی

برای خلوتِ آغوش تو دلم شده تنگ
مرا ببر به تماشای خویش شهرِ فرنگ !
تو رنگِ عشقِ بزرگِ منی که بعد از تو
حنای هیچ زنی پیش من ندارد رنگ
تو روحِ وحشیِ آن جنگلی که می خوانند
شبی برهنه در اعماق او هزار ترنگ
جهانِ من همه تصویرِ ماتی از دستی است
که عاشقانه از آیینه می زداید زنگ
شبی به قلّه فرود آی و زنده کن ما را
چرا همیشه بمیرد برای ماه ، پلنگ ؟
به رود ، معجزه کردی که ریگ آمو را
همیشه رودکیان پرنیان کنند به چنگ
مرا دقایقِ نمناکِ عمر بلعیدند
حدیثِ خانه و من ، نقلِ یونس است و نهنگ
نه مرده ایم و نه مستیم ، چاره ای بایست
دگر به جامِ جهان کهنه شد شراب و شرنگ
چه یادها که از آن جنگِ تن به تن باقی است
کدام شب تنِ من رفته با تنِ تو به جنگ ؟
بیا وگرنه از این فتنه ها که در سر ماست
سبوی تشنۀ ما را به خواب بیند سنگ