آقای عزیز…
آقای عزیز! البته که” آدم” آزاد است هر کاری بکند، هر حرفی بزند، هر شعری بگوید و هر جا که دلش خواست برود آن را بخواند و برای هر کس و “ناکس”، عنایت داری؟ اصلا یکی میخواهد برود در مستراح و آفتابه را بردارد و بگوید این برای من محترم است ، عزیز است و هرچه… و برایش شعر هم بخواند…این که بیماری نیست، مرض نیست،
مرض اینجاست که آدمی که آزاد است ، بخواهد تایید عالم و آدم را برای همه کارهایش بگیرد و یادش برود خرد جمعی را و ذره بین ناگزیر و حس قضاوت آزاد خلایق را. خوب یا بد این قضاوت “هست”، جریان دارد و نیرو و فشارش را وارد میکند.
خب! این اصل قضیه است برای درجات بالاتر و نقد اینکه چه کسی از پلکان خودش بالا رفته و میرود و چه کسی از نردوان داروغه!
برای این پایین ترها هم که این جنگ های زرگری _ که دانسته و دلبخواه_ مدام هر دو طرف به آن دامن میزنند دو سر سود است! به هر حال فایده های هنری اصیل اگر ندارد هیاهو و قیل و قال که دارد ! دست و پا زدن است برای اینکه دیرتر فرو بروند!
مابقی را هم که دیگر خودت عنایت داری…
آشیان…
هنوز مانده به وادی هفتخوان برسی
هنوز مانده به پایان داستان برسی
هلا! برادر هر جایی ام ! نسیم سحر!_
_که مانده تا که چنان شاعرت به جان برسی_
_سلام من به عقابان بی قفس برسان
اگر به شهر بعید پرندگان برسی
درود! ای نِیِ گل داده در صبوری من
چه سینه ها که تو باید به دادشان برسی
برقص زورق زیبا!چقدر مشتاقم
که تا کرانه ی این درد بیکران برسی
مگر شکسته و خسته در این کرانه ی درد
به من به آرش بی تیر و بی کمان برسی
سراب کو چک عمر مرا به یاد آور
اگر به چشمه ی جادوی جاودان برسی
تو هم در آخر این قصه عاقبت ای کاش
کلاغِ در به در من به آشیان برسی….
از کتاب “عقاب قله یوشان” چاپ اول ۱۳۸۴ و چاپ دوم ۱۳۹۱