خطاب به نماینده…!

خطاب به نماینده

 

تاریخ جهان _و نه فقط تاریخ ایران_ تاریخ جنایتکاری است. چنان که هر گونه سیر و سلوک در آن ، اگر همراه
با درجاتی از ادراک و شعور باشد جز به افسردگی و یاس و اندوه راه نخواهد برد. و
این چنین است که گاه ادبیات _ وهنر _ پناهگاهی می شود برای گریز از آن سلسله ی
جاری تلخ وقایع در زمان که همواره خالی از مهر بوده و خالی از صلح و خالی از
احترام به مراتب عالیه انسانی.

با همه ی این ها اما گاه دست توانای تاریخ ، گریبان تو را میگیرد و از آن چله ی مطبوع مخدر که با
ادبیات_هنر_ گرفته ای بیرون میکشد، اجباری از آن دست که  وامی داردت به اندیشه درباره ی ساختار جامعه ای
که از تعریف “ملت” ، فقط چهارچوب مرزهای جغرافیایی را دارد. جامعه ای که دچار بحران هویت است. بحران هویت ملی.

مجمع الجزایر پراکنده ی اقوامی است که اجتماعشان در کنار هم دلیلی موجه تر از مرزهای بسته ی جغرافیایی
ندارد و این ساختار ایلیاتی _اکنون محلاتی!_ همواره از داشتن کدخدا، ریش سفید ،
نماینده   ناگزیر بوده است. بی که اصلا به
چیزی تحت عنوان دموکراسی بیندیشد. گله همواره چوپان داشته است و باغ  باغبان و دشت   دهقان.

وایل  رییس داشته و کارفرما و البته نماینده.

و چنین بوده و هست.

“مجلس” که از مشروطه تا کنون هویت ساختارمندی پیدا کرده
تلاشی بوده در جهت اجتماع نمایندگان مناطق _ اقوام_ و حرکتی در جهت دستیابی
به آن اکسیر کم یاب گریز پا : “قانون”.

و اما تمام این چند جمله که گفتم خارج از بحث بود! و بررسی آسیب شناسانه ی رویکرد چندگانه با قانون در
حوصله و سواد نگارنده نیست.
اصلا این ها را برای چه نوشتم؟ نمیدانم! شاید باید از اینجا آغاز کنم، ذهن پریشان پراکنده گو  به طلب چیزی آمده است و طلب کردن و خواستن
همواره برای من سخت بوده و سنگین. پس بگذار حرف آخر را همینجا بزنم:

آقای نماینده ی محترم شهرستان های ابهر و خرم دره!

من  شعارهای تبلیغاتی شما را نخوانده ام ، پوسترهایتان را هم ندیده ام اما می دانم آن چه به عادت
بر این نقش هایی که چند روزی  مهمان دیوارهای شهرند نوشته میشود چیزهایی است که ما جماعت عوام نه از آن ها سر در می آوریم  نه به درد ما میخورند و نه نمایندگان ما اندازه ی آن حرف ها هستند… عدالت، توسعه، برابری، وحدت…

جناب نماینده! “بهارستانی” شدن گویی این خصلت مشترک را برای همه ی اهالی اش دارد که آن
ها را از پاییزستانی ها! بی خبر میکند!

من نمیدانم مطلبی که در ادامه می آید از نظر شما چند ” فوریت ” دارد ، کدام “هیئت”
با آن مخالف است، در لابی چه ” جناحی” است؟ اما امیدوارم شما که اهل این
حرف ها هستید، از لابی وجدانتان و با موافقت هیئت فطرت انسانی و فوریت مسئولیت
خطیری که به عنوان نماینده پذیرفته اید _ و حتی برای دست یافتن به آن  جنگیده اید!_ در مقام شنونده قرار بگیرید.

با تمام اعتباری که هنر این شهرستان به بنده داده است و با همه ی شناخت نزدیکی که از وضعیت اسف بار
ورزش و ورزشکاران و قهرمانان افتخار آفرین و کم ادعای رشته های ورزشی شهرستان دارم
از شما میخواهم نسبت به وضعیت فعلی قهرمان “بادی کلاسیک” ایران
آقای  احمد مهری  اقدامات لازم را مبذول فرمایید!.

احمد مهری جوان ۲۸ ساله ای است که با قریب به ده سال زحمت مداوم و هزینه شخصی و بی هیچ حمایتی و با
آن “حداقل امکانات”!_ که به برکت همت امثال شما ! در شهرستان ها وجود
دارد_ امسال بر سکوی نخست مسابقات بادی کلاسیک کشور ایستاد و نام ابهر را در برابر
چشم های حیرت زده ی پایتخت نشینان بلند کرد.

جوانی اصالتا روستایی با دست هایی که با مفهوم  مقدس  “کار” عمیقا آشناست.

و بی شک عنایت ندارید ! که تنها “عنایتی” که به مقام او شد این بود که به همت سید سعید
نقوی_استاد پیشکسوت بدنسازی و قهرمان اسبق کشور_ چند بنر به افتخار احمد مهری بر
سر در کوچه ی “باشگاه برادران” نصب کردند که همه ی آن ها به دلیل این که
عکس فیگور قهرمان جوان ما را داشت  برای
اذهان عمومی نامناسب !! تشخیص داده شد و توسط برادران همیشه در صحنه نیروی انتظامی
پایین کشیده شد!!!!

و این چنین از جوانی که سلامت و زیبایی بدنش می تواند الگو و سرمشق جوانان در معرض خطر اعتیاد و هزار
بلای دیگر باشد در  همان ابتدای امر تقدیر
و تشکر شایان به عمل آمد! و نیز خبر موثق دارم که احمد مهری  دعوت آقای “ص” را برای مربیگری در
باشگاه های شهر زنجان به دلیل عرقی که به زادگاهش دارد رد  کرده است.

باری، احمد مهری به
مسابقات آسیایی “بادی کلاسیک” دعوت شده است و اکنون اگر هزینه های آماده
سازی او برای آن مسابقات تامین شود بی شک خواهد درخشید و نام شهری را که گویا شما
نماینده ی آن هستید بلند آوازه خواهد کرد.

و از این نمونه ها چه در ورزش و چه در هنر این دیار فراوان هستند و بودند! و بودند و در خاموشی و انزوا
به مرزهای فراموشی رفتند و قدر عظیم رنج ها
، افتخارات و رنگ روشن حضورشان کمتر شناخته شد و یا هرگز نشد!

و از این دست بسیارند و شما چه میدانید؟؟؟ که اگر شما و شمایان
میدانستید اکنون روزگار دیگری بود برای هنر و ورزش این خاک… و بگذریم که
شاید شما بگویید از جانب ورزشکاران و هنرمندان به شما مراجعه نشده است! که اگر بگویید چه توجیه عبثی کرده اید! این شما
هستید که باید پیگیر احوال و روزگار اینان باشید ، شریک شادی پیشرفت ها و یار
روزهای تلخ شکست… مگر چند نفرند این ها؟ پنج نفر؟ ده نفر؟؟؟

این چند خط را که با عذاب مضاعف نوشته ام با این بیت صائب تبریزی تمام میکنم که

دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز

پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش!
و فکر میکنم که پلی که با این نوشتار بستم  آبروی کلمات را چه
گران خرید و خرسند میشوم، فارغ از این که از “کسان” یا “ناکسان”  خواسته باشم لبخند میزنم  و
زهی متن که با لبخند تمام شود.

 

“امیرحسین الهیاری”

 

 

 

3 دیدگاه دربارهٔ «خطاب به نماینده…!»

  1. سلام- خدا قوت، پرداختن به قلم زدن در کنار فعالیت های ادبی و هنری حاکی از داشتن قلب تپنده ای است که تنها برای زادبوم و آنچه برای پیشبردش ضروری است به تپش در می آید:
    «…یعنی به وجدان های بی دردی که خوابند
    گاهی تلنگر یا تکانی می توان داد»

  2. این قصه ها که تمومی ندارن
    ولی نوشتن ازشون و خوندن در موردشون
    به عنوان یه همدردی پردرد میتونه تسکین باشه
    اینکه همدرد داشته باشی مسلمن خیلی بهتر از دیدن آدمایی که زیر دست یه سری های دیگه دارن له میشن و باز سنگشونو به سینه می زنن
    بیخیال
    دم اون جوونی که گفتین و جوونای دیگه که هیچ وقت کم نمیارن و آباد می کنن اینجا رو یه روزی گرم….

  3. فارغ از اتفاقایی که گفتین و حرفاتون
    متن عجیبی بود
    شاید به دلیل عذاب مضاعفی که گفتین ولی خیلی تفاوت داشت با همه ی نوشته های دیگه
    و اینکه قبل از اینکه به آخراش برسم داشتم به این فک میکردم که با توجه به اون ” استاد ” و ” دکتر ” که صداتون میکنن واسه م عجیبه که …
    چطور بگم؟
    درستش اینه ها
    ولی چون تا حالا ندیدیم تعجب می کنیم….
    روراست فک می کنیم که شما اصن چرا باید دغدغه ی اون جوونو داشته باشین و بیاین تو وبسایتتون خواسته ای رو مطرح کنین که نفعش فقط به دیارتون می رسه و واسه خودتون سودی نداره برآورده شدنش و چه بسا هم که برآورده نشه….
    بس که آدما رو تو چند فرسنگی خودشون و دلشون دیدیم با دیدن شما و امثالکم شگفت زده ! و هیجان زده می شیم
    باری
    درود
    البته این با دلتون بودن هم تو تعصباتون مشهوده هم تو عاشقی کردنتون ….
    من آدم خاصی نیستم … ولی به هر حال همه ی اینا برام قابل تحسینه…
    خوشحالم… راستش وقتی می دونم و می بینم … کسی که تمام زندگی منه دوستی مث شما داره که به قول خودش حس شاعرانگی شو بیدار کردین….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.