به استکان عرق کرده ای که مست نخورده
به رختخواب به هم خورده ای که دست نخورده
هنوز شور جوانی به سینه داری و پشتت
به پشتِ خنجرِ این روزگارِ پست نخورده !
دهان پاک تو زان رو که هیچ بندۀ نان نیست
هنوز چیزی از این سفره ها که هست نخورده
که عطر خون غزل های عاشقانه ات انگار
دمی به شامۀ خفّاش شب پرست نخورده
نوید فتح و ظفر می دهی به این منِ مغموم
به پهلوان غریبی که جز شکست نخورده