شراره از دل ما می کشد زبانه به سر
بیا که می زند این آتش شبانه به سر
چو موج سر به سر سنگ می زنم وقتی _
_ که دست می دهد آن حال عاشقانه به سر
میان حلقۀ آغوش مهربانت باز
مرا بگیر که دارم هوای خانه به سر
به یاد ماست اگر عاشقانه بگذارند
به روی شانۀ هم سر شبی دو ” شانه به سر ”
مردّد است نگاهت میان شادی و خشم
ز چشم های تو دارم غمی دوگانه به سر
ز کیمیای غزل بی زمان کنند مرا
گمان مدار که آید مرا زمانه به سر