مگر تو باز کنی بندِ زلف را که دمی

شود کرانه ی این رودِ بی کران پیدا

حریر پیر هنت  آسمان و میبینم

که گشته ماه در آن سوی آسمان  پیدا

تنت تمامِ جهانِ من و  خوشا که شده است

ز پشت ِ پیرهنت نیمی از جهان  پیدا

امیرحسین الهیاری

به سر آمدیّ و مرا چنان مَلَکِ العذابِ مجرّبا
که بگیرم از پیِ دامنت که أنا الملیکُ مقَرّبا
نفسی به سوی تو آمدم هله گو و جامه دران که من
کَشَفَ البلاءَ بمذهبک بَلَغَ السماء مـُهذّبا
نهراسم از ظلمات و ، شب چو به دشت فتنه علم زند
مهِ نقره پوش برون کشم چو مُقَنّع از چه نخشبا
…..
سه بیت ابتدای قصیده ای از من به افتخار استاد مهدوی دامغانی که توسط أدونیس شاعر معاصر سوری مورد تحسین قرار گرفته است.

روزهای آینده….

صدای  ادبیات ، آرام و ملایم و مداوم است. جریان دارد و چشمه است ، جویبار است ، می آید که بسازد ، عمارت کند ، سیل نیست که به کندن بنیانی کمر بسته باشد. این نوع از ادبیات است که هست! که ماندگار است… می ماند… تو بخواهی یا نخواهی!  هوچی های کوچک و بزرگ! را ببینید که چگونه به تکانی آبشان از آسیاب می افتد… این گواهی گفته های من….!

آدونیس…

به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم
اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی دچار و مبتلا به هیجانم کرد. درود بر اوdownload