به سر آمدیّ و مرا چنان مَلَکِ العذابِ مجرّبا
که بگیرم از پیِ دامنت که أنا الملیکُ مقَرّبا
نفسی به سوی تو آمدم هله گو و جامه دران که من
کَشَفَ البلاءَ بمذهبک بَلَغَ السماء مـُهذّبا
نهراسم از ظلمات و ، شب چو به دشت فتنه علم زند
مهِ نقره پوش برون کشم چو مُقَنّع از چه نخشبا
…..
سه بیت ابتدای قصیده ای از من به افتخار استاد مهدوی دامغانی که توسط أدونیس شاعر معاصر سوری مورد تحسین قرار گرفته است.

آدونیس…

به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم
اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی دچار و مبتلا به هیجانم کرد. درود بر اوdownload

………………شهریار شدن…!

“نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت”
خوشا به معجزه ای این چنین نگار شدن!
پزشک و شاعر و عاشق شدم ولی بس نیست
چه آرزوی بعیدی است “شهریار” شدن!