خداحافظ …

“به کی سلام کنم ؟”  این  عبارت مرا یاد شما می اندازد بانو سیمین دانشور!!! پس بگذارید به خودتان سلام کنم. سلام بانو سیمین دانشور، بانوی سیاهپوش،

ولی من  این بار  سلام نکردم، تردید دارم ، تجربه های تلخ  مادر تردید هستند،

و تردید  نمیگذارد  به همین راحتی “دل” بدهم و سلام کنم  به آنچه که این روزها  ملت…

اما  بی تردید  میدانم که میتوانم  و میخواهم با تمام وجود  خداحافظی کنم از یک نفر که در حال رفتن است و امیدوار باشم رویش را دیگر هرگز نبینم و لبخندهایش از حافظه ی ملت پاک شود  که میشود … که اصلا شده است

پس اینبار سلام نمیدهم و خداحافظی میکنم… خداحافظ محمود احمدی نژاد…

خدایا….!

بزن زخمه بر گوشه ی  گوشه گیران  خدایا!

بریزان بساط بلندان و زیران  خدایا!

منم! آخرین ناتنی بنده ی ناسپاست

مرا با همین انزوایم بمیران  خدایا!

منی را که عمری اسیرم  اسیرِ رهایی

بکوبان  به  سمضربه ی این امیران خدایا!

همه رحمتت قسمت روبهانِ قبیحت!

شدیدالعِقابِ  عقابان و شیران  خدایا!

سرت سبز کفر و یقینِ توانگرترانت

دلت خوش به سجاده های فقیران  خدایا!

خوشا روسیاهی که من باشم آری چو ابلیس

تو و تا ابد چهره ی این منیران  خدایا!!

نیالوده ام دامنت را به چرک دراویش_

_ و صوفی مآبان و صافی ضمیران  خدایا!

منی را که دل ناپذیرم به انگشت تدبیر

جدایم کن از جمع این “دل پذیران”! خدایا!

روزگار سپری شدهء مردم سالخورده!!!

…و این دل هیچگاه از جذبه جادویی تو تهی مباد!!!!

یک چشم به” زیور” داری و یک چشم به” مارال “، دل به” گل محمد” میدهی و پشت میکنی به خنجر” بابقلی بندار”…. بعد در را میکوبند!!! منتظر “سامون” هستی…”سامونِ بدخشِ کلخچان”    

 اما در را که وا میکنی” خلیفه چالنگ” با نیش باز پشت در ایستاده که :    رد شو کنار …!!!!

این عکس در سال ۱۳۸۴ بادست لرزان ایرج زبردست گرفته شد از بنده در جوار حضرت محمود دولت آبادی…