یک غزل تازه

نه خسته ام ز خراسان آفتاب فروش

نه دل گرفته ام از قمصر گلاب فروش

نه نان سفره ی تبریز را نمک گیرم

نه هیچ تشنه ی مازندران آب فروش

که سر سپرده ی انگور “شاهرود” شدم

به حکم چشم تو ای دختر شراب فروش

چنین که مست و خراب از تو شد به جای شراب

بگو تو را چه دهد شاعر کتاب فروش؟

مرا بِمَست و بخوابان  به پاس این همه سال

که خواب میخرم از کولیان خواب فروش!!!

جنگل ابر شاهرود