…………………………..دریغ!!!

گروهبان یکم مهدی زبردست اهل تربت حیدریه
سرباز وظیفه مسعود معصومی اهل رشتـخوار
سرباز وظیفه حمید لزگی اهل مشهد
سرباز وظیفه محمد صادق نژاد اهل قوچان
سرباز وظیفه محمد قرایی اهل مشهد
سرباز وظیفه امید یارادال اهل مشهد
سرباز وظیفه امین آبراش اهل سبزوار
سرباز وظیــفه محمد سلیمانی اهل تحت جلگه
سرباز وظیفه مهدی عارفی اهل خلیل آباد
سرباز وظیفه احمد لنگری اهل بجنورد
سرباز وظیفه سید علی سیادت اهل بیرجند
سرباز وظیفه سعید فتنقری اهل سبزوار
سرباز وظیفه حامد عبداللهی شورچه اهل مشهد

 

جوانان مرزبان ما را کشتند…کشتند به همین سادگی… چه کسی پاسخ خواهد داد نمی دانم  اما  هزاران چون من منتظر نشسته اند

…ولی منی که چنین پرتم از مراحلتان
چگونه می روم و می رسم به ساحلتان؟!
سلام ” خانم چل گیس”!! ای که جا مانده است
میان بستر نمدار خواب ما تلتان!!!
فرشته اید و از آن نمونه های عجیب
که درد های زمینی نمیکند ولتان
شما به گردن ما حق آب و گل دارید
و ما همیشه ارادت به آبتان گلتان!!!
سپیده سر زده وقت است چشم بگشایید
به چشم آینه هایی که در مقابلتان… ق
رار شد که بیایید اگر و بگشایید
به آن دو دست سبک عقده از دلم دلتان_
_خبر دهید که گاوی کبوتری چیزی…
سر بریده ی ما هم که نیست قابلتان !!!
عقاب قله یوشان_امیرحسین الهیاری_ نشر روشن مهر_ چاپ اول ۱۳۸۴_ چاپ دوم ۱۳۹۱

نیمه شب شد  چرا مد نکردی؟ های دریا  کجا میگریزی؟!

فکر میکردم امشب قرار است  آب در آسیابم  بریزی!

ای که در صفحه های تن تو  خوب با خوب تر در تقابل

حلقه ی آستینی و گریه   سایبانی  و  خورشید نیزی!

دیر باور شدی؟ باشد اما من دروغ بزرگی نبودم

مثل حوایی تو  که یک روز  شهره بودی به آدم ستیزی!

تا به جایی که یادم می آید  گربه ی بی حیایی نبودم

بد تو بودی  مقصر تو بودی  ای نگاهت در باز دیزی!!

***

چشمه خاری که در چشم مردم   آسیابی که در فکر گندم

ابرهایی که گرم تیمم   آسمان   آسمان پشیزی…!

شهر خاموش و همسایگان خواب  کوزه ها تشنه ی جرعه ای آب

شاید این “مهربان مرد قصاب”!  دفترم را ستاند به  چیزی!!!

هیچ چیز از تو  پنهان ندارم  شعله ی آبی عشق ، بگذار

این غزل را برایت  نخوانم   گرچه خیلی برایم  عزیزی…!

 

عقاب قله یوشان_ امیرحسین الهیاری_ نشر روشن مهر_ چاپ اول ۱۳۸۴ _چاپ دوم ۱۳۹۱

دوباره قامتتان راست شد! قوی شده اید!

ندیده های یهودا که عیسوی شده اید…!

سکندری نروید ای عرق سگی خور ها!

چرا گمان برتان داشت  مولوی شده اید؟

دوباره سکه شده کار و بارتان  آری

دوباره صاحب ارواح  معنوی شده ا ید!

و هی میحه بمالید! هی! شما که بزرگ_

_درون کیسه ی محمود غزنوی شده اید!

شکسته قیمت ما نیز  آه  بس که شما

غزل معامله کردید و  مثنوی…شده اید

سلام حضرت استاد  “نقطه چین” عزیز!!

سلام! وای  شما هم که ” منزوی ” شده اید!!!

 

عقاب قله یوشان_ امیرحسین الهیاری_چاپ اول ۱۳۸۴_ چاپ دوم ۱۳۹۱