………………………همان پرنده که بسیار میتواند زیست!

به نام آن که در این “کار” می تواند زیست

به شهر هفتم عطار  می تواند  زیست

به نام قصه ی ما _آن که خواجه می فرمود

همیشه بر سر بازار  می تواند  زیست_

مجال بین دو بوسه است زندگانی و   عشق

در این دقایق فرار  میتواند زیست

***

خدا  همان  که سر چوب پاره  سرخ کند!

خدا فقط به سر دار می تواند زیست

کدام سینه عیار پاکباز مگر

در این جماعت طرار  می تواند زیست؟

به بال بال خروسان خانگی تن داد

همان که تا سر دیوار می تواند زیست!

و یا که پر به پر آفتاب داده  دو  روز

جهان گرفته به منقار می تواند زیست!!

ویا شبیه همان ” گندزاد گول گدا”

همان پرنده  که بسیار  می تواند زیست !!!

عقاب قله یوشان_امیرحسین الهیاری_ نشر روشن مهر_ چاپ اول ۱۳۸۴_ چاپ دوم ۱۳۹۱

کارستان…

با سپاس از محبت تمام دوستانی که سر میزنند و پیا م میگذارند  و بنده را شرمنده تر از همیشه میکنند  باید بگویم  این روزها مشغول جمع آوری مجموعه غزل هایم هستم. حدود ۳۰۰ غزل را که کارنامه ده ساله غزل من است از  “عقاب قله یوشان” تا امروز  گزینش کرده ام.   نامه ای که حسین منزوی زمانی برایم نوشته بود را هم شاید بگذارم به جای مقدمه ی کتاب…

نامه هنوز سرشار از نگاه سنگین توست… که این گونه آغاز کرده ای:

“امیرحسین عزیزم! از شعر گفتن سخت تر از شعر گفتن است….”

ای جنبشت به قاعده  ای چرخشت به گاه!

ای از بهار باغ تنت ما فقط نگاه…!

دیگر بپوش پنجره را پرده دار عشق

ما را شبی  خوش آمده  بدرود  ای پگاه

یک لحظه سر به سینه ی پیراهنت  ببر

بگذار تا منیژه به بیژن کند نگاه

تا سفره ی شبانه نمیخوانیم اگر

تا دشت های وسوسه میرانیم که گاه

شور است گرچه کوک جهان ، همچنان بخوان

بیگاه  نیست  آنچه تو میخوانی از سه گاه…