ای جنبشت به قاعده  ای چرخشت به گاه!

ای از بهار باغ تنت ما فقط نگاه…!

دیگر بپوش پنجره را پرده دار عشق

ما را شبی  خوش آمده  بدرود  ای پگاه

یک لحظه سر به سینه ی پیراهنت  ببر

بگذار تا منیژه به بیژن کند نگاه

تا سفره ی شبانه نمیخوانیم اگر

تا دشت های وسوسه میرانیم که گاه

شور است گرچه کوک جهان ، همچنان بخوان

بیگاه  نیست  آنچه تو میخوانی از سه گاه…

4 دیدگاه دربارهٔ «»

  1. ” یک لحظه سر به سینه پیراهنت ببر…”
    کاش یاد میگرفتیم جاهایی با سردر گریبان کشیدن،میشه کلید قفل ها رو در دست دید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.