به یادت  نوشتند  تاریخ غم  را

به نامت گشودند  خوان کرم را

به جز دست مولاییت کس نشاید

که برهم زند سفره های ستم را

قلمبارگان زر و زور و تزویر

که حرمت شکستند  نون و قلم را

شکمبارگانی که پر کرده بودند

ز مردارها گورهای شکم را

ندانند این خیل حق ناشناسان

به جز منطق تیز تیغ دو دم را…

میخواهم از “عبدالله موحد” _اسطوره ی کشتی ایران بنویسم که دوبار  سیاست گزاران ورزش آمریکا به صورت رسمی دعوتش میکنند که برود بشود سرمربی تیم ملی کشتی آمریکا ، برود بشود برنامه ریز و آموزگار تیم های پایه ی کشتی شان و نمیرود…. وقتی میپرسند چرا ،  میدانی چه جوابی میدهد؟  میگوید نمیخواهم  چیزی به “این ها”  یاد بدهم که بعد  با آن بروند ایرانی ها را  زمین بزنند!

و حال خبر دار میشوم که دو تا فوتبالیست ! برای اینکه نروند در تیمی عربی که از قضا نام مجعولش “خلیج العربی”!!! است بازی کنند از مردم باج میلیاردی خواسته اند وگرنه میروند و بازی میکنند!!!

و من مانده ام حیران که برای دانستن معنی بعضی واژه ها آیا واقعا لازم است به فرهنگ لغت مراجعه کنیم؟؟؟ ها؟؟؟ مثلا همین “پفیوز”!      movahed

شعری از “عبدالوهاب البیاتی” با ترجمه ی امیرحسین الهیاری

“یافا! نعود الیک مع الحصاد و مع السنونو

و الربیع و مع الرفاق العائدین من المنان و السجون

و مع الضحی و القبرات و

مع الامهات…”

آه سرزمین “یافا”!

در گاهِ فصل درو همراهِ پرستو و بهار

همراه دوستانی که از تبعید و زندان باز میگردند

همراه میانه ی فراخ پیش از ظهر و چکاوک هایش

و همراه مادرانم

روزی به سوی تو باز خواهیم گشت…