……..غزلی از پری خوانی

غزل شماره هفتاد و هفت

به سینه بار غمی دارم شبیه داغ پسر سنگین
زمان برای تغزل دیر ، قدم برای سفر سنگین
جوانی دگرم را در تن تو یافته ام امّا
پدر برای کشیدن پیر ، پسر برای پدر سنگین !
سوار و اسب و خبر هرسه رسیده اند و پریشانند
قرار و تاب ندارد اسب ، سوار خسته ، خبر سنگین
بدون فلسفه می باید به مرگ خویش بیندیشم
که درک فلسفۀ مرگ است برای فکرِ بشر سنگین
قلم به دست نمی آید مگر که عشق بفرماید
که جز قلم همه بار آید به دست اهل هنر سنگین
تو را هزار شتر با اشک به دوش قافله می بردند
اگر زبان تو شیرین بود نبود بار شِکَر سنگین !
هزار عشوۀ حیلت بار ز سینۀ تو بریزد یار
چه فتنه ها که به سر دارد نجیبِ ساکتِ سرسنگین !
سیاوشم که به دلپاکی سبک برآیم از این پیکار
وَگر شرارت سودابه به پا شود چو شرر سنگین
سَرِ مغازله هست امّا توان این که بسوزم نیست
که آتشی تو به لب داری که می زند به جگر سنگین

پری خوانی_ نشر قطره _ امسال در نمایشگاه در غرفه ی نشر قطرهIMG_1516

سلام بر حیدربابا

سه بند تصادفی از ترجمه ی حیدربابا
تا بادِ خزان به خنده می رُفت برگ از تنِ شاخسارِ دل گیــر
مِه بود که پاره پاره می شد از کوه به روستا سرازیــر
آوازِ حزینِ “شیخ الاسلام” می زد به مُقامِ عشق تحــــریر
می خواند و چه سوزناک می خواند حرفِ دلِ دردمندِ ما را
حالی نفسی به ســـجده می برد آن سوی افق درخت ها را

ای “داشلی بولاق” تهی نبینم از آب ، دو چشمِ روشنت را
پژمرده و زرد رو مبادا باغــــــــی که گرفته دامنت را
آبی بِده! تشنه برنگردان آن یکّه سوارِ پر فــن ات را
نوشید و سرود : چشمه سارا ! تا باد جهان تو باش جاری
دل می بری از حضورِ آفاق ای چشمِ تو چشمۀ خماری

حیدرباباگردِ ش به هوای کوهساران بر سینۀ صــــــخره ها معلّق
کبک آمد و جوجه هایش از پِـی شنگول و مرفه و موفق
وان گلّـۀ دور و بره هایش خاکــــــــستری و سپید و ابلق
یک بارِ دگر چه می شد ای کاش از کوه به دره اش برانم
با نی لبک نسیم آن گاه “قِـیـتر قوزونی چوبان” بخوانم!