آدونیس…

به شکل بیمارگونه ای دچار “کم هیجان زدگی” شده ام. بوده ام؟… نمی دانم
اما خبر پیامی که جناب “علی احمد سعید آدونیس” ، شاعر معاصر سوری در پاسخ قصیده ای که اخیرا به افتخار استاد احمد مهدوی دامغانی سروده بودم برایم فرستاده اند به روشنی دچار و مبتلا به هیجانم کرد. درود بر اوdownload

………………شهریار شدن…!

“نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت”
خوشا به معجزه ای این چنین نگار شدن!
پزشک و شاعر و عاشق شدم ولی بس نیست
چه آرزوی بعیدی است “شهریار” شدن!

……………………چی چست!

در اندوه دریاچه “چی چست”

… که پشت زورق ایام در غم تو شکست!

: بگو به چشمه ی خشکیده ی جهان “چی چست”!

بگو به آب قسم میخورم_به آن چه که نیست_

بگو به عشق قسم میخورم_به آن چه که هست_

به گاهواره ی زرتشت پیر پاک نهاد

به پایمردی آن مهربان مهرپرست

که در نجات تو ناموس آذرستانم

کدام صحن و سرا را دخیل باید بست؟!

مگر تو مالِ یتیمی که ناکسان جهان

چنین به حیله تو را میبرند دست به دست؟

هزار لعنت و نفرین بر آن نگاه پلید

که جایگاه بلند تو را شمارد پست

کنون حکایت “زرینه” است و “سیمینه” است

که می رود که به افسانه ها شود پیوست

بُوَد که تا به ابد چون تبار خود مانی

روان و روشن و جوشان و جاودان” چی چست”!