…………. غزلی از کتاب پری خوانی

غزل شماره هفده

هوا ، هوای تن توست پارۀ هوسم !
چگونه بغض گلوگیر می شوی نفسم ؟
منی که یک تنه مجنون شهر خود بودم
که ” هر چه ” بی تو کمم بود و ” هیچ ” با تو بَسم !
هزار گونه جنون در میانه رفت و نشد
به ماهِ لیلیِ دیر آشنای خود برسم
کنون ز سینۀ من سر بدُزد ! می ترسم
که گیسوان تو آتش بگیرد از نفسم !
میان باد ، نگهبان لاله بودم و حال
کنار لاله گرفتار فتنه های خَسَم
منم پرندۀ ناکام و بی سرانجامی
که هر گشودن آغوش می شود قفسم

امیرحسین الهیاری_ پری خوانی_ نشر قطرهIMG_1515میرحسین

……..غزلی از پری خوانی

غزل شماره هفتاد و هفت

به سینه بار غمی دارم شبیه داغ پسر سنگین
زمان برای تغزل دیر ، قدم برای سفر سنگین
جوانی دگرم را در تن تو یافته ام امّا
پدر برای کشیدن پیر ، پسر برای پدر سنگین !
سوار و اسب و خبر هرسه رسیده اند و پریشانند
قرار و تاب ندارد اسب ، سوار خسته ، خبر سنگین
بدون فلسفه می باید به مرگ خویش بیندیشم
که درک فلسفۀ مرگ است برای فکرِ بشر سنگین
قلم به دست نمی آید مگر که عشق بفرماید
که جز قلم همه بار آید به دست اهل هنر سنگین
تو را هزار شتر با اشک به دوش قافله می بردند
اگر زبان تو شیرین بود نبود بار شِکَر سنگین !
هزار عشوۀ حیلت بار ز سینۀ تو بریزد یار
چه فتنه ها که به سر دارد نجیبِ ساکتِ سرسنگین !
سیاوشم که به دلپاکی سبک برآیم از این پیکار
وَگر شرارت سودابه به پا شود چو شرر سنگین
سَرِ مغازله هست امّا توان این که بسوزم نیست
که آتشی تو به لب داری که می زند به جگر سنگین

پری خوانی_ نشر قطره _ امسال در نمایشگاه در غرفه ی نشر قطرهIMG_1516