” به آیدین آغداشلو ”
من خوانده ام کاف در کاف ، ” یاقوت مستعصمی ” را
در گوش هفتاد سهراب ، این مویۀ رستمی را
کافِ غریبی که بی شک حکام خون ریزِ تاریخ
در خواب حتی ندیدند حکمی بدین محکمی را
بنویس از آن کاف کافی ، تقریرِ صد بِشرِ حافی
تا بگذرانم به صافی در سایه سارش دمی را
بنویس و بنمای بر من ، چون نقطه در نون نشستن
در بستگی ها گسستن در ایستایی خمی را
تا نی سواران مغموم با شب سیا مشق هاشان
دفتر به دفتر بتازند میدان این درهمی را
این روزگارِ مه آلود ، طرحی پریشان تر از دود
در آتشِ کینِ نمرود کمتر بجو خُرّمی را
ای مطرب باستانی ، بسم ا… اَر می توانی
قدری حزین تر بخوانی این گوشۀ دیلمی را
آهوی دشتِ بخاراست بگشای در را که از ماست
تعلیقِ چشمانِ شوخش میراث دارد غمی را
ترسد که آن خوکبانان در پای خوکش بریزند
در پای خوک اَر نریزد این گنجِ المعجمی را
□□□
ای عشق ای کشف ممنوع تقدیر حوای مخلوع
بر هیچ شادی ندادم نقدِ چو تو ماتمی را
آن عشق فتح المبین است گر راز آن کاف این است
بایسته بادا سجودی ابلیس را آدمی را
پری خوانی _ قطره