عزیز من…

عزیز من!

باد را اگر هر شب از این غربال کهنه ی جادو  بگذرانم

اگر تکه های کوچک ستاره را از آن بگیرم

اگر جرقه های کوچک شهاب را از آن بگیرم

اگر عطرکوچک گیسوی پریان دشتستانی را از آن بگیرم

اگر گل های کوچک دستمال سارای مغانی را از آن بگیرم

اگر جوانه های کوچک پرتقال و زیتون را از آن بگیرم

با همه ی این ها برای تو گلوبندی میسازم که شکل یک ماهی باشد

آن را به تو میدهم و جمعه ی آفتابی  در  دست های شرمنده ی من باقی میماند

کاش امشب باد

چیزی شایسته ی تو

از غربال کهنه ی جادو بگذراند…

(تنها این را برای تو نوشته ام مریم_ نشر روشن مهر_۱۳۹۱)

2 دیدگاه دربارهٔ «عزیز من…»

  1. سلام استاد
    دیگر حس نوشتن ندارم دیگه ذهنم یاری نمیکنه نوشته هام سرد شدن
    و هرچی مینویسم هرکسی به سلیقه خودش یه برداشتی میکنه نگرانم انگار ذهنم خسته است و دیگه نمیتونه کمکم کنه
    هذار جمله تو ذهنم هست اما نمیتونم کنار هم بذارمشون و همیشه سعی میکنم مطلبم رو با ضرب المثل به خواننده منتقل کنم
    و این چیزی نیست که من می خوام اما مجبورم.
    به هر حال ممنون از توجه تون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.