چند کلمه _ غیر پیچیده_! در باب “غزل پست مدرن”

بازار  “بحث” پیرامون  “غزل پست مدرن”  بازار  گرمی است  که البته گرمای خود را بیش از هر چیز و پیش از هر چیز مدیون   این دوست گرامی بنده  مهدی موسوی است _ چنان که ماهیتش را _!  و این بحث ها  و مقاله پراکنی ها  و جنگها ی زرگری  خوب یا بد  موافق یا مخالف  در کل به نفع جریانسازان این نوع از غزل است و امیدوارم  هرگز از کثرت و تکرر بحث ها ننالند که در هر صورت به نفعشان تمام میشود!

نقد هایی که بیشتر ماهیت “تعریف” دارند و تعریف  زمانی ضرورت می یابد که نویسنده در ناخودآگاه خود  به ماهیت _اصالت ماهیت_ موضوع  شک داشته باشد!. پس اگر سعی در اثبات چیزی هست بهترین کار   ارئه ی نمونه های موفق و درخور و قابل قبول از آن چیز است  خصوصا در هنر_ که این نمود برجسته تر میشود_. کسی که اصرار بر پیانیست بودن خود دارد بیاید بزند!!! دیگر چه حاجت است به نوشتن مقاله های  پرطمطراق  کم سر و ته  و این جنگ ها  که تنها سودشان  تکرار  شدن “اسم ” دوستان در فضای مجازی است؟؟؟

بنده  ناقد  جریان “پست مدرن” نیستم و نمیگویم این را قبول ندارم  چون احمقانه است رد چیزی که “هست” و به هر حال  چندین شاعر  پرکار   و  نکته دان مملکت  دارند  عمرشان را به شنا در این جریان میگذرانند.  هیچ وقت هم نیازی ندیدم به اینکه مقالاتشان را _ جز چند مورد _ بروم و بخوانم. نمونه شعرهایشان را خواندم.   همین…! مابقی میماند  ” ادا های ادبی ”  که ما اهلش نیستیم!!!.. از همینجا هم به مهدی موسوی   درود  میفرستم به خاطر دوستی و شعر و عشق…

عزیز من…

عزیز من!

باد را اگر هر شب از این غربال کهنه ی جادو  بگذرانم

اگر تکه های کوچک ستاره را از آن بگیرم

اگر جرقه های کوچک شهاب را از آن بگیرم

اگر عطرکوچک گیسوی پریان دشتستانی را از آن بگیرم

اگر گل های کوچک دستمال سارای مغانی را از آن بگیرم

اگر جوانه های کوچک پرتقال و زیتون را از آن بگیرم

با همه ی این ها برای تو گلوبندی میسازم که شکل یک ماهی باشد

آن را به تو میدهم و جمعه ی آفتابی  در  دست های شرمنده ی من باقی میماند

کاش امشب باد

چیزی شایسته ی تو

از غربال کهنه ی جادو بگذراند…

(تنها این را برای تو نوشته ام مریم_ نشر روشن مهر_۱۳۹۱)

هوچی گری…

ساختن دشمن های خیالی !!! و درگیر شدن با آن ها و مرز بستن و سنگر گرفتن و لا جرم دادن پاسخ های دندان شکن !!! ابزاری است قدیمی برای ابراز وجود شاعرکان و البته اقدامی است تبلیغی در جبران آنچه که عقب ماندگی از حقیقت شعر و شاعرانگی نام دارد…

این که به جای این که “سر جایمان” بنشینیم و  هر چه بیشتر  نوشتن را تمرین کنیم  دست به هر کار دیگری بزنیم تا نام کوچکمان را مثلا در چند جا مطرح کرده باشیم ! و گیرم که چند صباحی هم این گونه بگذرد… که چه؟؟

و یا اینکه دار و دسته ای راه بیندازیم که چهار نفر از خودمان کمتر دایم مجیزمان را بگویند و بعد هم به واسطه همین ها مدعی شویم که چرا فلان جایزه جهانی!! را به آثار و کتب ما نداده اند؟!!!!  کتاب هایی که در عرض چند روز به چاپ های چندم میرسند و همه چاپ ها هم با استقبال طرفداران _ همان دشمنان_ تمام میشوند!!! پس این ناشر ها از چه مینالند؟؟ غافلند این ناشران بزرگ و صاحب نام ما  از این گنجینه ها ی  پرفروش! غافلند…!

و حال عمیقا مشتاقم ببینم روزهای  دور _ وشاید نه چندان هم دور _ در راه را و ببینم  در این زمانه که همه ی شاعرکان صاحب هزار دشمن خونی شده اند و یکی شان سعدی زمانه شده و دیگیری حافظ وقت  و آن یکی مولانای دهر ، یعنی هوچی گری بیش از این تا کجا میتواند ادامه دهد؟؟؟