ای جنبشت به قاعده ای چرخشت به گاه!
ای از بهار باغ تنت ما فقط نگاه…!
دیگر بپوش پنجره را پرده دار عشق
ما را شبی خوش آمده بدرود ای پگاه
یک لحظه سر به سینه ی پیراهنت ببر
بگذار تا منیژه به بیژن کند نگاه
تا سفره ی شبانه نمیخوانیم اگر
تا دشت های وسوسه میرانیم که گاه
شور است گرچه کوک جهان ، همچنان بخوان
بیگاه نیست آنچه تو میخوانی از سه گاه…
سلام
بپوش پنجره را ای برهنه میترسم
غ که چشم شور ستاره تورا نظر بزند
سلام
بپوش پنجره را ای برهنه میترسم
که چشم شور ستاره تورا نظر بزند
” یک لحظه سر به سینه پیراهنت ببر…”
کاش یاد میگرفتیم جاهایی با سردر گریبان کشیدن،میشه کلید قفل ها رو در دست دید
… بیگاه نیست آنچه تو می خوانی از سه گاه
زیباست مثل همیشه