……………….که هر کجا بروی عشق از تو ناچار است

تنی که نقشِ نگارینِ فرشِ افشار است
فقط برای تماشا و روی دیوار است !
گره به کار سلیمان فتاده است آری
که هدهد آمد و قالی هنوز بر دار است
مگر به سعدی شیراز می رسد نَسَبَت
که هر کجا بروی عشق از تو ناچار است ؟
□□□
رسیده از سفر و نارسیده می گویی
” مرا ببوس ” بخوانم که آخرین بار است ؟
ببین نیامده از جانِ من چه می خواهی
چقدر مردمِ چشمِ تو مردم آزار است ؟!
عنانِ حوصله از دست می رود بنشین
که شب همیشه دراز است و وقت بسیار است !
□□□
به غارِ باغِ انارینِ تو سلام و سلام
به اژدهای مهیبی که خفته در غار است
ببین برایت از این داستان چه ساخته ام ؟
حریفِ عشق تو شاعر که نیست معمار است
اگر محک زَنَدَت زرگر است و زرگر هیچ
وَاگر ندیده بسنجد عیار ، عیّار است
خوش آن زمانه که آوازی از تو می خوانم
زمانه ای که فقط لاشه ها به منقار است
تو هر کجا بروی پای ماندنت اینجاست
اسیرِ نقطه شدن سرنوشت پرگار است

………کشتند یارانِ موافق بیم را در من

کشتند یاران موافق بیم را در من
هرگز نمی بیند فلک تعظیم را در من
بر دارِ گردن این سر از ما نیست از عشق است
با چشمِ خود بنگر سرِ تقدیم را در من
نیمی ز خلقت آب ونیمی دیگر آتش بود
آن نیم را در تو نهاد این نیم را در من
آن گونه می سوزم که از بتخانۀ چشمت
روزی بیندازند ابراهیم را درمن
در مکتب آن شب عین و شین و قاف می گفتی
دیوانه کردی عین و لام و میم را در من
باد بهارانی که خواهی زد ورق با عشق
فصل پریشانی از این تقویم را در من

………. لبت به نامِ کسی بود و دل به کامِ کسی

لبت به نامِ کسی بود و دل به کامِ کسی
چه خوش حلالِ کسی را کنی حرامِ کسی !
که مادیان و یراق آشنای ماست ولی
سوار کیست که پا کرده در لگامِ کسی ؟
دهان دهان خبرت را به خانه آوردند :
بیا که جامِ کسی می خورد به جامِ کسی !
کدام دانۀ رندانه بوده است به کار
که گشته چون تو عقابی اسیرِ دامِ کسی ؟
کسی کشیده در آغوشِ شب تو را ای ماه
که خواسته است به مستی شوی تمامِ کسی!
□□□
بترس از آن دلِ غمدیده ای که “مختار” است
قلندرانه بخیزد به انتقامِ کسی
هزار تیغِ سحر در میان شب خفته است
به غیرتی که برون آید از نیامِ کسی
رضا به قسمت و تقدیر داده ایم ولی
چه قسمتی است که آهو شده است رامِ کسی ؟
گناهِ نخوتِ معشوق گیرم از دلِ ماست
سرانِ پخته چرا می شوند خامِ کسی ؟
یکی گلایه اگر از بَدَ کسان کردم
هزار شکوه نگفتم به احترامِ کسی

خیالِ ماه ندارم به دل ولی امشب
چرا نمی رسی ای نردبان به بامِ کسی ؟
از آن به گاهِ سحر خوابِ شمع سنگین است
که خنده های سَبُک می زند به شامِ کسی
غلامِ حلقه به گوشِ کلامِ سعدی باش
اگر بناست شوی در غزل غلامِ کسی

غزل…این غزالِ هرجایی

لبت دو پارۀ یک جملۀ معمّایی است
روایتی که پر از بوسه های معنایی است
روایتِ دو انار است روی شاخۀ بِه
ولی یکی عسلی دیگری مربّایی است !
کنار قامتِ مست تو چون من آینه نیز
حریص کشف زوایای ذوق و زیبایی است
قدم به فرق فلک نِه عروسِ نخلستان !
که فرق تا قدمت گیسوان خُرمایی است
کنار شعبدۀ عشوه های مریمی ات
چه جای جلوۀ نیلوفران بودایی است ؟!
به خاطر گل و ریحان ز خویشتن برود
به بوستان نرود جز دلی که سودایی است
به من به وسوسه خواهی رسید و خواهد زد
به چشمه های زمستان تنی که گرمایی است
کنون به غیرِ تو و من که عشق را سَنَدیم
چه بر دهان غزل این غزال هرجایی است ؟!