………. میانِ حلقه ی آغوشِ مهربانت….

شراره از دل ما می کشد زبانه به سر
بیا که می زند این آتش شبانه به سر
چو موج سر به سر سنگ می زنم وقتی _
_ که دست می دهد آن حال عاشقانه به سر
میان حلقۀ آغوش مهربانت باز
مرا بگیر که دارم هوای خانه به سر
به یاد ماست اگر عاشقانه بگذارند
به روی شانۀ هم سر شبی دو ” شانه به سر ”
مردّد است نگاهت میان شادی و خشم
ز چشم های تو دارم غمی دوگانه به سر
ز کیمیای غزل بی زمان کنند مرا
گمان مدار که آید مرا زمانه به سر

…….. غزلی از پری خوانی

غزل شماره صد و هفت

مرا هوای دوبیتی نیست ، غزل برای تو می خوانم
من آن نِیَم که فرو پوشند ، ردای طاهرِ عریانم !
هلا شهنشه حیلت کار ، مرا به ” نای ” خودم بگذار
که غیر عشق نمی بینم ، ز چشم روزن زندانم
از آفتاب خبر داری ؟ دروغ گویم اگر ، آری
دروغ گویم اگر هم نه ، فقط همین که نمی دانم
عقاب خون جگرم کَاز درد ، دمی نظر نکنم زی تیر
پَرِ من است که آن صیّاد ، نشانده بر تَگِ پیکانم
چو دل نیاورم اندر کار ، فلک نمی کشدم افسار
به راه بادیه بسپارید ، به ساربان حُدی خوانم
ندیده می برمش با خویش ، که دست عشق به عیّاری
نهاده محمل لیلی را ، شبی میان دو کوهانم
IMG_4045

….. سلام بر حیدربابا به چاپ دوم رسید

IMG_3748

هنوز برایش کاری نکرده بودم، جایی نفرستاده بودم ، به دوستی هدیه نداده بودم ، خودش حرکت میکند و میرود، چاپ اولش تمام شد و تقاضا چنان است که چاپ دومش هم همین دو سه ماه آینده تمام میشود لا شک . برای من که ابدا اهل شامورتی بازی های معمول نشر کتاب نیستم و ای بسا که دشمنش هم هستم این مساله بسیار عجیب است و البته جالب و خوشحال کننده. و نکته ی عجیب تر اینجاست که حتی در زادگاهم “ابهر” هم از این کتاب استقبال شده گویا!!!