فولکلور ، پناهگاهِ توده هاست، جستنگاهِ حقایقِ گذشتۀ آن هاست و زبانِ حالشان ، در برابرِ آن هجمۀ ناراستی های متونِ تاریخی. متونی که حکّامِ پیروز نوشته اند و به فراخور ، هر کس در آن دستی برده است.
در این میان آذربایجان که بزرگ ترین شریکِ جنبشِ مشروطه و گاه پرچمدار آن و نیز زادگاهِ ستارخان ها و باقرخان ها بود ، نمی توانست از این جریان بزرگ تغییرات تاثیر نپذیرد.اگر چه آذربایجان همواره در حدودی که تاثیر پذیرفته، تاثیرگذار هم بوده است.
آذربایجان ، فولکلورِ دسته بندی شدۀ منسجمِ مشخصی داشت.
در حوزۀ شعر، “بایاتی ها” تنۀ اصلیِ آن بودند به علاوۀ چندین روایت عاشقانه که به وسیلۀ “عاشیق ها ” ، سینه به سینه روایت می شدند و بخش داستانی نیز در قالب “ناقیل ها” گفته می شد و ادامه می یافت.
آن قسمت از شعرِ آذربایجان که متعهد به جریان تغییرات بود ، در آستانۀ نهضت مشروطه به شیوۀ رئالیسمِ انتقادی در طنزِ کوبنده و افشاگرِ “ملانصرالدین” و “هوپ هوپ نامه” نمودار گشت و تا مکتبِ “معجز” ادامه یافت. این گونه از شعر ، قبل از هر چیز خود را به عنوانِ سلاحی در مبارزه علیه کلیۀ آثار و مظاهرِ آن چه اسارتِ مادی و معنویِ فئودالیزم مینامید مطرح کرد و نمونه های فراوانی را تولید و عرضه نمود….
بخشی از مقدمه ی سلام بر حیدربابا
اصل نخستین در بحث پیرامون شعر بودن یا نبودن یک متن، ادبّیت آن است. امروزه ظهور استعدادهای اندک و حضور کسانی که هویت گمشدۀ خود را در شاعر بودن جستجو می کنند باعث شده فضایی در شعر و به عنوان شعر آفریده شود که ماهیتش با اصل “شعر” در تناقض است. لذا به اعتقاد بنده پیش از هر گونه داوری ، باید ابتدا در برابر متنی که پیش روست ایستاد و از خود پرسید : این متن آیا به راستی شعر است؟
……………………………….. عمو مرشد!
سر طاقی شیکستست و…
درِ زورخونه بستست و…
دلای مردا خستست و…
دیگه حال کسی خوش نیست …
عمومرشد ته جاده …
تو گود غربت افتاده …
نه میل مونده نه کباده …
نفس هست و نفس کش نیست …
عمو مرشد تو پاشوره … داره پاهاشو میشوره …
مریدش نیست … مرادش نیست …
کلاش افتاده از کله اش … کجا افتاده؟
…. یادش نیست !
عمو مرشد کجان مردات؟……….
همه رفتن به باد عشقی!
سبیلت کو عمو مرشد؟……….
اونم رفته که بیاد عشقی!
سرای سرسری موند و کلاهای گشاد عشقی!
داری میری ؟ علی یارت! غلامم ! زت زیاد عشقی …!!
امیرحسین الهیاری شهریور ۱۳۸۵
مگر تو باز کنی بندِ زلف را که دمی
شود کرانه ی این رودِ بی کران پیدا
حریر پیر هنت آسمان و میبینم
که گشته ماه در آن سوی آسمان پیدا
تنت تمامِ جهانِ من و خوشا که شده است
ز پشت ِ پیرهنت نیمی از جهان پیدا
امیرحسین الهیاری