………………………همان پرنده که بسیار میتواند زیست!

به نام آن که در این “کار” می تواند زیست

به شهر هفتم عطار  می تواند  زیست

به نام قصه ی ما _آن که خواجه می فرمود

همیشه بر سر بازار  می تواند  زیست_

مجال بین دو بوسه است زندگانی و   عشق

در این دقایق فرار  میتواند زیست

***

خدا  همان  که سر چوب پاره  سرخ کند!

خدا فقط به سر دار می تواند زیست

کدام سینه عیار پاکباز مگر

در این جماعت طرار  می تواند زیست؟

به بال بال خروسان خانگی تن داد

همان که تا سر دیوار می تواند زیست!

و یا که پر به پر آفتاب داده  دو  روز

جهان گرفته به منقار می تواند زیست!!

ویا شبیه همان ” گندزاد گول گدا”

همان پرنده  که بسیار  می تواند زیست !!!

عقاب قله یوشان_امیرحسین الهیاری_ نشر روشن مهر_ چاپ اول ۱۳۸۴_ چاپ دوم ۱۳۹۱

ای جنبشت به قاعده  ای چرخشت به گاه!

ای از بهار باغ تنت ما فقط نگاه…!

دیگر بپوش پنجره را پرده دار عشق

ما را شبی  خوش آمده  بدرود  ای پگاه

یک لحظه سر به سینه ی پیراهنت  ببر

بگذار تا منیژه به بیژن کند نگاه

تا سفره ی شبانه نمیخوانیم اگر

تا دشت های وسوسه میرانیم که گاه

شور است گرچه کوک جهان ، همچنان بخوان

بیگاه  نیست  آنچه تو میخوانی از سه گاه…

به یادت  نوشتند  تاریخ غم  را

به نامت گشودند  خوان کرم را

به جز دست مولاییت کس نشاید

که برهم زند سفره های ستم را

قلمبارگان زر و زور و تزویر

که حرمت شکستند  نون و قلم را

شکمبارگانی که پر کرده بودند

ز مردارها گورهای شکم را

ندانند این خیل حق ناشناسان

به جز منطق تیز تیغ دو دم را…